۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

به زودی

 دستام پر از زخمه انگار كه كلي زمين بيل زدم٫ زير چشام يه دونه چروك افتاده انگار كه روز تا شب سوزن نخ كرده باشم٫ دلم ريش ريش شده انگار كه روزي ده بار رندش كرده باشن٫ دنيا زشته انگار كه چندين ساله بدي داره حكومت ميكنه ٫ اميد ندارم انگار كه سوزوندنش٫ آرامش ندارم انگار كه از اول آرامشي نبوده٫ فقط 19 سالمه انگار كه 1000 سالمه٫٫٫ داره نزديك ميشه مرگمو ميگم ديگه چيزي به رفتنم نمونده يكي از همين روزاست كه سرمو بزارم زمين و ديگه بلند نشم ...