۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

تجربس دیگه ...

بعد این میشه که من تو انتخابای آدمهای هم سفرم دقت کامل و داشته باشم از این به بعد ٫ و بفهمم همه پایه همه چیز نیستن که . بعد این میشه که من با یکی بشینم تو بالکن و تا صبح حرف بزنم و سکوت کنم و بعد یهویی واسه اولین بار تو دنیام شهاب ببینم بعد که چشمام گرد شدو خنده قشنگم رفت هوا و داد زدم دیدی دیدی ؟؟؟ واسم لحظه بسازه نه اینکه اون شادیه کوچولوی به وجود اومده رو تبدیل کنه به یه خاطره زشت ... بعله اینه که وقتی هوا خوبه و از شب قبلش من آماده زدن به آبم ٫  وقتی میرسیم به پلاژ همه بگن ماکه نمیایم میایم پیشت میشینیم و بخوره تو ذوق من ٫ باید یکی باشه با کله از ماشین بپره بیرون دست منم بکشه باخودش ٫ نه اینکه یکی باشه که بادیدن آب ـ آبی و هوای خوب دل جفتمونو بسوزونه و بگه فردا صبح زود میایم خب ؟؟؟ بعد فرداش و پس فرداش هوا یا بارون باشه یا طوفان ... بعد این میشه که یکی باشه که پای من باشه شب تا صبح خواب نباشه دیگه ٫ اگه قرار بود خواب باشه که سفر نمیشد اصن ٫ یکی باشه که پایه چیز کیک باشه اصن مثل اون آقا میتا کیشیه باشه بیاد پایه آدم بشه٫ بعد من نشم تنها ٫ من تنها نرم بگردم خوش باشم اونم تنهایی فقط با موزیکام ٫ آخه اگه میخواستم که تنها میرفتم دیگه اینا چی بودن دنبالم ... بعله باید دنبال آدم - سفر ـ خودم باشم اینروزا 

گلسا و کیش بودنش و آرامشاش ...

بعد این میشه که بعد یه عمر تهران بودن و نزدیک بودن یه بارم به سرمون نمیزنه ٫ همو ببینیم ولی وقتی اونرفته اونجا بمونه و درس بخونه و زندگی کنه و منم رفتم سفر٫ بد جوری بزنه به سرمون که ببینیم همو ٫ که من وقت اضافه بیارم تنها بشم بعد فکر کنم٫ زنگ بزنم بهش بگم من بیکارما. بعد پشیمون شم که اگه خودش بیکار باشه خبرم میکنه ٫ و اتفاقا همون وقتا که با فکرام دارم کلنجار میرم زنگ بزنه بگه دارم میامااااا . بعد من یه حس غریب دارم واسه دیدن کسی که شش ساله فقط صداشو شنیدم و حس کردم . که میاد دنبالم  تمام تلاشش اینه که من راضی باشم از این دیدار . من راضیم اصن٫ من پر از انرژیم اصن . میبرتم یه جای پاتوق کلی حرف میزنیم تعریف میکنیم همدیگرو٫ چه قدر دوست داشتم دوست تر میبودیم باهم ٫ اصن نشستن ـ پیشش آرامش بود ٫دیگه چه برسه به تعریفاش از زندگی و کار و آرامشش . اصن هر لحظش آرامش بود ٫ میرسیم به خونش به نقطه آرامش ٫ درو باز میکنم و دقیقا  روبه رو میشم با فضای پست پایین ٫دلم میریزه یهویی . بد جوری کم میارم ٫ کم میاریم دوتاییمون. اگه جنس مخالف بودیم حداقل میشد نزدیکتر شد ٫ ولی این دختر بودن سخته بدجوری سخته ٫ بازم چه قدر دلم میخواست دوست تر بودیم باهم ٫ اینجوری لم میدادیم رو کاناپه هه و دنیامونو برای چند ساعت میساختیم با خیلی چیزا ٫ اگه دوست تر بودیم فضا سنگین نمیشد که من راضی بشم به رفتن٫ کاشکی اینجا دوست تر شده بودیم٫ کاشکی راهی بود برای این تر شدن . ولی همون چند ساعت همون با هم بودن ٫ و لطف اون تو شریک کردن من تو آرامشش حالا برای چند ساعتم که شده٫ کافی بوده که من نخورده مست باشم ٫ که من مست باشمو برسم به اتاق و همون جوری با همون لبخند قشنگه مچاله بشم گوشه تخت و با همون لباسا بخوابم و غرق بشم

گلسا واسه تمام آرامش اون چند ساعت مدیونتم 

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

روزی روزگاری ...


من باشم تنها واسه خودم بعد خونه قرمز باشه و شرابی تیره . بعد کاناپه ولو شدنی باشه. تلویزیون باشه٫ گرم باشه. آشپزخونه کوچیکو قشنگ باشه٫ اتاق اندازه با تخت آبیم باشه و آینم ٫ لحاف آبی تره باشه . یه جا هم واسه دودی و قفسش باشه . همه جا یه جوری هواش خوب باشه به دل بشینه اصن بعد پتو گرمه نازکه همیشه کنار کاناپه باشه. حموم کوچیک باشه ولی وان داشته باشه . بعد من باشما تنهای تنها .  تلفن صورتیه هم اصن زنگ نخوره تو اتاق ولو باشه واسه خودش. بعد نور خودش تنظیم باشه بشینم وسط کاناپم برم توش ولو بشم پتومو بکشم رو لختیه پاهام . بعد ظرف گندهه خوراکیمو بگیرم دستم واسه خودم up ببیمنم . بعد کسی نباشه هی آمار بگیره از آدم٫ کسی نباشه که با صداش اخم کنم٫ بگم وای خسته شدم .بعد اصن خسته نشم دیگه خستگیام یادم بره . بعد وقتی پا میشم چیزی بردارم انقده غرق آرامش باشم که بپرم هوا بگم خدا دستت درست و خنده قشنگمو تحویلش بدم . بعد بعضی وقتا یکی باشه ها٫ بعضی وقتا که بایدااا ٫ که لم بده رو کاناپم پاشو دراز کنه من بپبرم اون وسط سرمو بزارم رو دلش فرو برم بین فضای خالی پاهاش  ٫ بعد پاهاشو قفل کنه دورم ٫ با موهام بازی کنه هی ٫ بعد باهم a lot like love ببینیم واسه هزارمین بار و با انگشت بستنی بخوریم و ریز ریز بخندیم . بعد من چشمامو باز کنم ببینم رو تخت آبیم زیر لحاف آبیه یه چیز گرمی منو از پشت محکم بغل کرده خودمو بدم عقب بعد بغله محکمتر بشه . بعد من یه دستمو تا جایی که بتونم ببرم بالا قیافمو ذوق زده کنم بگم خدا دستت درست

خفه خون گرفتم انگاری ...

اصن انگار هیچکس نیس چشماشو تنگ کنه اخم کنه یه خرده لبخند بزنه ٫ چشم بدوزه تو چشماش بعد که حرفش تموم شد بگه بروووووووووووو بی ناموس و  غش غش بخنده و اون بفهمه که این خنده یعنی شناختمت٫ یعنی میدونمت که چی فکر کردی٬ برو نمیخواد واسه ما بازی کنی٫  ته دلش بلرزه که نکنه ازم بدش بیاد احساسش عوض شه ٫ بعد یکی تو دلش بگه شده تو خری دیر میگیری . من اون دور وایسم انگاری که تو خواب باشم از بالا همه چیزو ببینم . بعد من دلم خنک شه بعد همه چی برگرده عقب ٫ پاک شه اصن . فقط همین یه تیکه یاد- همه بمونه همین 

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

بعد من بعضی وقتا همچین آدم خوشبختی میشم که پنج صبح ٫ دوستم زنگ بزنه بگه بریم تجریش حلیم بخوریم ؟؟ بعد من بفهمم که امروز از اون روز خوباس و تندی حاضر شم ٫ بعد  بین همه مردایی که اومدن حلیم بخورن بشینیم حلیم بخوریم ٫ بعد هی بخندیم بعد هی یخ بزنیم و همینجوری یهویی دوتایی باهم داد بزنیم بریم امامزاده صالح؟؟؟ بعد دوتایی غش کنیم از خنده . بعد مسخ بشیم٫ ساکت بشیم ٫نوبتی راننده بشیم که هردومون بتونیم بریم تو حال خودمون بیرونو نگاه کنیم فکر کنیم به لحظه هامون ٫  بعد قرار بزاریم امروز اصن همش همچین جاهای خوبی بریم .بعله من که میگم از این پاییزا تا حالا نداشتم ولی حالا دارم 

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

تو تنهاییم گم شدم

هرکاریم کنم ٫ هر چه قدر تلاش کنم بگذرم ٫ آخرشم میرسم به خودم . یه مدته بدترین چیز هم پیش بیاد دیگه اشکم نمیاد ٫اصن فقط دلم میشکنه ٫ دلم آب میشه . الکی میگم از اول شروع میکنم ولی مگه کشکه که از اول شروع کنم ٫ اول من گذشته دیگه اولی وجود نداره آخه ٫ شاید بشه گفت از دهم شروع میکنم یا چه میدونم از هر چندم دیگه ای٫ ولی دیگه اولی وجود نداره . چون که تمام خاطره ها تموم چیزایه اول چسبیده به لحظه های زندگیم .کاشکی میشد یه جوری یه چیزایی که نمیخوامشون پاک شن از ذهنم از زندگیم ٫ دلم واسه بچه بودنم تنگ شده ٫ دلم واسه چند سال پیشام تنگ شده ٫ دلم واسه شیطونیام تنگه بدجور ٫ دیگه کجای دنیا برسم به بهترین روزای دنیام ٫ انگاری که گیر کرده باشم  نه راه پس باشه نه پیش ٫ دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم ولی اشکم نمیاد اصن . گم شدم وسط دنیا به این بزرگی دقیقا همینه حسم ٫ گم شدم و انگاری قرار نسیت حالا حالا ها پیدا بشم 

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

روزدونه!

اصن انگار این پاییزه ساخته شده واسه من ٫ هرروزش روزه اصن من نمیدونم تاحالا کجا بوده و چرا تا حالا نیومده بوده بگه پاشو زندگی کن دستتو بده من ٫ بیا اینم آرامش دنیات بگیرش شایدم اومده و گفته من نشنیدم ٫ اصن دارم عشقبازی میکنم با این پاییز

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

گذر عمر ...


خیلی وقت بود سعی کرده بودم هر جوری شده از دیدنش طفره برم ٫ ولی خب اینبار نمیشد ٫ سال پیش اومده بودو چیزی ازم گرفته بود که اینروزا لازمش دارم٫ شماره اتاقش و یادمه میگیرم نمیشناستم ٫ خوشحال میشه از صدام .میگم میام پیشت میگه بیا دلم تنگته . تا شب هر کاری میکنم جور بشه تا یه سر برم کوچه روبه رویی نمیشه اصن٫ زنگ میزنه میگم دیگه بیرونم نمیرسم فردا میام .میگه دانشگاه میرما میگم میدونم ٫ شنیده بودم آفرین ٫ میگه ماشین خریدما میگم وای چه قدر خوب ٫ تو دلم میگم ماشین خریدی که واسه نگا کردنشم جون به سرت کنن ؟ میگه فردا کلاس دارم ٫ میگم باشه بعد از کلاست میام پیشت.هوا بد جوری سرده تا کوچه روبه رویی یخ میکنم. انگاری کل خونشون منتظرم باشه ٫ از اینکه با در خونشونم روبه رو بشم میترسم ٫ از اینکه یادم بیاد چه شبایی تا صبح تو این حیاط نشستیم بی هدف چه قدر خندیدیم ٫ چه قدر بچگی کردیم ٫ دلم میسوزه از یادش ٫ زنگ که میزنم ٫ یاد فیلمی که اونموقع گرفتم میوفتم نمیدونم کجاست ٫ باید پیداش کنم ٫ تو دلم میگم کاشکی حداقل دکوراسیون خونشون عوض شده باشه ٫ میرم تو همه خوشحال میشن ٫ همه از تغییرم خوشحال میشن ٫ تو دلم میگم کاشکی حداقل رنگ اتاقشو عوض کرده باشه ٫ در اتاقو که باز میکنه میبینم نه همه چیز مثل قبله. بهش میگم خجالت بکش دیگه بزرگ شدی ها دانشگاه میری این چه اتاقیه٫ میخنده . میشینم ٫حواسم پیش اونه که چرا از صبح ازش خبری نیست ٫ بعد میگم ولش کن مگه خودت نگفتی که راحتم ٫ راحت باش . بهش میگم هنوز باهاش دوستی ؟! میگه آره من مثل تو نیستم ٫ چه جوری تونستی ؟! قلبم تیر میکشه بغضم و قورت میدم ٫ میگم دیگه نکشیدم ٫ تو هم اگه بخوای میتونی . گوشی زنگ میخوره ٫ خوشحال میشم که از این حرفا بیرون میکشدتم ٫ خیلی خوب باهاش حرف میزنم که به دلش بشینه ٫ که بفهمه همون موقعی که باید زنگ میزده زنگ زده ٫ قطع میکنم. میگه کیه ؟! میخندم بهش . فکر میکنم هیچ وقت نفهمیدم چند سالشه خدا کنه به موقع دانشگاه قبول شده باشه ٫ بهش میگم درس میخونی ؟ میگه آره دیگه مجبورم . میگم چرا ولش نمیکنی ببین روزگارتو ٫ ببین آرامش منو ٫ میگه نمیتونم. میخندم میگم منم میگفتم .میگم خواهرت ازدواج کرد ؟ میگه آره تیر بود عروسیش ٫ تو دلم میگم چه جوری تونست ٫ چه دل خری داره . گوشیش زنگ میخوره لوند میشه ٫ بدم میاد از لحن قدیمیش خوبه که پسر نیستم ٫ گوشیمو ور میدارم ٫ مینویسم کم شیطونی کنا ٫ میزنه چشم چند تا شیطونی کنم خوبه ؟ دلم میخواد بنویسم عاشقتم خره ٫ ولی زوده  میزنم لوس . دارن قوربون صدقه هم میرن مطمئنم چند دقیقه دیگه دعواشون میشه رکیک ترین چیزارو به هم میبندن ٫ خسته میشم از تکرار ٫ چرا بزرگ نمیشه ٫ چرا تغییر نمیکنه چرا نمیفهمه ٫ قطع میکنه .هی میخوام برم لوس میشه٫ میگم میخوام برم خرید ٫ میگه میری حالا. قلبم بد جوری تیر میکشه نفس عمیق میکشم ولی آخه هوا کجا بود تو اون اتاق . دوباره زنگ میزنه بعله دعواشون میشه سر حرف مردم ٫ اه چه قدر تکرار وجود داره تو این زندگی نمیخوام این تکرارارو ٫ قطع میکنه از زن و شوهری که کوچه بالایی میشستنو کشته شدن میگه ٫ سرمو تکون میدم ٫ میگه مردرو خفه کرده بودن زنرو تیکه تیکه ٫ تو دلم میگم تو الان با زنه هیچ فرقی نمیکنی . نگاه میکنم به میز توالتش همه چیز مارک دار و اصل میگم چه عجب تمیزی رو بالا خره فهمید٫ولی خودشو نشون نمیده تو این کثیفی و شلوغی اتاق ٫ خوشم نمیاد کاشکی میشد بهش فهموند فقط لوندی پشت تلفن و تو دلبرو رفتن جلو اینو اون کافی نیست واسه اینکه ٫ بشی دنیاش . کاشکی میتونستم بگم تو بازیچه ای فقط ٫ بعد فکر میکنم میدونه همه اینارو بهتر از من میدونه همونجوری که من میدونستم ٫ میگه هووووووو دوباره تریپ دوستی عمیق نریزی با اینیکی ما دیگه اعصاب نداریم ٫ میخندم تو دلم میگم اینیکی یه رازه کوچیکه یه تجربه کوچیکه ٫ دلم غنج میره از به یاد اوردنش ٫ میگم نه بابا من دیگه توان ندارم اینروزا بیخیال ترین دنیامو دارم ٫ میگه ببینیم ٫ میگم توام منو ببین حسرت بخور لطفا ٫ با اینکه میدونم یه روزی به روز من میرسی . دوباره داره دعوا میکنه قلبم میخواد بیاد بیرون فکر کنم ٫ میزنم واسش این قلب پر شده ها ٫ میزنه ای دیوونه گفتم بریم دکتر٫ حالا من از اینور دنیا چیکارت کنم . میگم برم دیگه دیره ٫ میگه شام بیا میگم یه روز میام دنبالت با هم دوتایی بریم بیرون ٫ میگه نمیتونم نمیزاره ٫ میگم اونکه میپیچه توهم بپیچ به من ٫ قلبم تیر میکشه ٫ چشماش برق میزنه دلم میخواد یه دونه محکم بزنم تو گوشش ٫میگم میریم یه جای خوب که خیلی دلم میخواد برم و میخوام اولین بار باتو برم . میگه پس بیا عکسارو ببین بعد برو ٫ میشینم عکسای اونروزاس که من دامن مامانشو کرده بودم لباس دکلته٫ میگه یادته تو مهمون خارجیمون  بودی ٫ میخندم خودش عاقد شده بود ٫ ساناز عروس دهاتی ٫ راحله داماد ٫ به لباسامون میخندم ٫ میگم یادته خونتون بنایی بود اونروزا! اینا رو از کجا اوردی من یادم نمیاد واست ریخته باشم ٫ میخنده میگه چرا خودت ریختی. دقیقا جاهای از حافظم که میخوامشون پاک شدن. میگه یادته پای سیب خریده بودی؟میگم ووای آره یادم اومد اون روز خوبام بودا٫ میگم هنوز با شقایق دوستی ؟ میگه آره ببینش چه قدر عوض شده. آره٫ کاشکی آدم شده باشه ٫ ولی این از اون آرزوهاس که آدم میدونه هیچ امیدی توش نیست . پا میشم میگه بیا بازم میگم باشه ٫ تورو خدا یا اینجارو یه جون بهش بده یا خونتونو عوض کنین٫ میگه داریم میریم از اینجا خوشحال میشم از تغییر به این بزرگی ٫ میگم خیلی خوبه . باباش مثل همه اونایی که میدونن و خودشونو به اون راه میزنن که خودم بگم بهشون ٫ میگه چیکارا میکنی ٫ میگم میدونین که٫ میگه چرا آخه؟؟ میگم نکیشدم ٫ توانم تموم شد ٫ میگه اگه مسایل الکیه بگذر اینا پیش میاد. آی قلبم٫ میخندم میگم کاشکی یه روز بشه شماها یه روزم که شده جای ما باشین ٫ میگه فهمیدم . ساکت میشه .همونجوری که میرم از خونه بیرون احساس پیری میکنم٫ انگار جوونیمو میزارم تو اون خونه و میام بیرون . نمیخوام بشمرم که از اون سالها تا الان چند سال شده ٫ آرزو میکنم دنیاش رنگ بگیره خیلی زود بشه همون دوست کوچولوی خر خودم ٫ آرامشش برگرده٫ دلم واسه مسخره کردناش تنگه بد جور ٫ چه قدر خوبه هیچ دوست صمیمی قدیمی ندارم . تو دلم میگم واسه وقتی که میخوام برم پیشش نوت بوک و ببرم ببینیم باهم ٫ نوت بوکمه بد جور.

 واسش مینویسم تو اولین آرامشی

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

دست خط

اصن  sms هر کسی فرق میکنه٫ یعنی دستخط داره هر کی واسه خودش . مثلا یکی میخواد بنویسه biron مینویسه beron یا berim و مینویسه birem  حالا هر کاریشم کنی و واسش توضیخ بدی بابا غلته جانم ٫ اون کار خودشو میکنه کلا . حالا بعضی هام آخر هر جمله نقطه میزارن ٫ یا حتما بین کلمات ویرگول میزارن ٫ یا ق رو با q مینویسن ( حالا نمیدونم کدوم درسته ). یا به جای o توی کلمات از u استفاده میکنن  و چندتا مدل دیگه . بعد اینجوری میشه بعضی هارو از روی دستخط شون شناخت ٫ یعنی کسایی که خاص مینویسنو میشه شناخت٫ اونایی که معمولی مینویسن که هیچی٫ باید گشت مدل نوشتنشو پیدا کرد ٫ میگم دیگه بعضی وقتا این میشه لذتهای زندگی که دستخط شناسی کنم . بعله ! بعد یکی دیگه از لذتهای زندگی این شده که کوچکترین چیز رو هم برم از هایپر استار بخرم ٫ حتی برای خریدن یه labello که سوپر مارکت سرکوچه هم داره ٫ ولی اصن کرمه انگار این هاپر استار رفتن ٫ حالا اگه دور بودم شاید به هر بهانه ای نمیرفتم اونجا ٫ البته بماند که من میرم یه چیز کوچیک بگیرم ولی هر بار یادم میوفته ٫ که چه چیزایی لازم دارم یا قراره لازمم بشه ٫ بعدشم که تو صف صندوق به خریدای مردم توجه کنم و شخصیت شناسی کنم کلی ٫  بعله دیگه

دنیام خوب دورانی داره اینروزا

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

نمیدونم از این آبان ها تاحالا کجا بود! چرا خودشو نشون نمیداد تا زندگی کنیم باهاش ٫ حالا یهو خودشو داره نشون داده ٫ اصن نمیدونم چجوری قبلانا تحمل میکردم ٫ میگم که اینروزاس  که تازه میفهمم نه٫ یه چیزای خوبی هم هست این دوروبرا 

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

زندگی


بعله٫ اینروزها شروع زندگیه اصن .وقتی با کلی خستگی درو باز کنی و کلی باهات برخورد خوب خوب بشه و ببینی اوه چه کردن٫ دیزی سنگی وسنگک داغ با کوکوسیبزمینی از پایین فرستاده شده مخصوص تو . کیف میده کلی٫ اینکه فقط بدونی همه اینکارا واسه تو شده . اینکه بعداز بیست سال برای بار اول تو شرایط امتحان سخت٫ باهات همکاری شه و همه آسه برن آسه بیان که من امتحان دارم و روز امتحان منو ببرن امتحان بدم و از اونور هی منتظر من باشن . وقتی دارم امتحان میدم بالا صدای امتحان موسیقی بیاد حال کنم کلی . بعد بیای خونه ببینی کرفس داریم و خوراک بازم مخصوص من . بعله اینها الان کوچکترین چیزهای زندگی اینروزامو تشکیل میده . اینروزایی که دیگه میتونم راحت بخوابمو فکر کنم اگه قبلا بود اصن به این همه کاری که رسیدم و به اینچیزایی که دارم٫ نمیرسیدم و هی چرت بزنم و هزارتا فکرای خوب بکنم و از اون لبخندا بزنم هی واسه خودم .همش قدم بزنم تنهایی و دنیامو تو دستام داشته باشم . بعله اینروزا دیگه روزای منه انگاری. هر چی هم کم باشه بالاخره جور میشه. حالا مهم غذا ها نیستا مهم برخوردس ٫ که انگاری نو شده اصن مخصوص تو شدن ٫ که تو شدی ایده آلشون که دورتو گرفتن مثلا ٫ دارن بهت میفهمونن که بهترین تصمیمو گرفتی . کاشکی توی این سوییت نوامبر ٫ یه سوییته کوچیک دیگه هم به وجود بیاد .

اصن انگاری فقط سوییت باید تو نوامبر بشه نمیشه اکتبر بشه تولد من بشه

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

some times for myself maybe!


مریضم انگار هی لرزم میگیره٫ بعد از کلاس رفتم دکتر از ترس خوکی دوتا آمپولم زدم نمیدونم چرا میلرزم اینقدر. باید تا هفتو نیم حاضر باشم بریم. وای از کی تاحالا از 3 شب زود تر خوابم میاد! انگار که دیازپام زده باشم. لباس آبی گرمرو میپوشم .بعضی وقتا دوس ندارم از ماشین بیاده شم٫ دوس دارم همینجوری بخونه و ماشین بره و من بیرونونگاه کنم و به هزار جا فکر کنم . میرسیم ٫خونرو تاریک کردن شمع روشن کردن٫ cher داره میخونه تو اتاق .میگن خوبی میگم آره ٫دکتر بودم خوبم. میگن میخوری میگم نه دلم نمیخواد نمیکشم٫ میگه بیا من واست یه چیز درست میکنم بخوری٫ میگم بابا نمیخوام از این آبیا میریزی توش تلخ تر میشه . میگم زیتون دارین مگه ؟ از اونور داد میزنه نه خودشم نداریم چه برسه به زیتونشو اونو فقط باید تو لابی بخوری دختره .میگم نه با شما اونجا میخورم خودم واسه خودم جا دارم وگرنه . میرم اتاق گوش میدم آرومم غم دارم انگار . انگار مست باشم الکی تلو تلو میخورم. واسم یه لیوان گنده چایی و عسل و لیموترش درست میکنه میده دستم داغه . یه ذره از لیوانش میخورم با هر قطرش داغ میشم٫ پا میشه میگه درست کنم ؟ میگم آخه زیاد درست میکنی نمیخوام نمیتونم الان درک کن٫ میگه بیا از مال من هر چه قدر میخوای بریز واسه خودت . میگه عسل و نمیدونم چیچی ریختم توش دوس داری؟ سرمو تکون میدم .ولو شدم رو راحتی اون از اونور میخونه منو ریش ریش میکنه . شام میشه شامم نمیاد٫ گرممه چه قد لباس آبیه گرمه میرم تو اتاق سرده اینجا٫ طاق باز میخوابم خوابم نمیبره یه جوری میشم انگار گیر کرده باشم تو خلاء کیف میده ٫  حواسم به چشممه همش٫ آرامش ندارم اگرم باز کنم چشممو خوابم میپره. از اونرو میگه فینقول برو زیر پتو سردت نشه ٫میخندم. میاد چراغو خاموش کنه میگم نکن٫ چشام خشکن .لنزامو در میارم ٫خنک میشه چشمام .داغم هنوز انگاری الکی مستم ولو میشم طاق باز٫ یاد اونشب میوفتم که هر چی بهشون گفتم خوبم فقط بالا اوردم ٫بمونیم دارم حال میکنم .گرفتن بهم رد بول دادن٫ منم گند زدم به ون- یارو عربه. اومد بالا سرم خودش مست تر از من میخندید میگفت آفرین و بقیه رفته بودن سوخاری بخورن و من کاملا حواسم بود که تو خواب از اون لبخند قشنگا میزدم زیر پتو. یادمه صبح که پاشدم همونجوری طاق باز بودم ولی اونور تخت٫ اونم وسط تخت٫ دخترک هم نشسته بود رو صندلی فکر میکرد٫ همین که پاشدم نشستم خندیدم ٫حال کردم از حالم . یاد لابیه دیشبش میوفتم میخندم در اتاقو مینده میخوابم به یاد اون شب. نمیدونم چه قدر شده باید بریم پامیشم٫ میریم بیرون بارونه زندگیه ٫میگم میری خونه ؟ میگه نه مگه مرض دارم هوا به این خوبی .تایید میکنم با سرم. میگه بریم یه چیز داغ بخوریم ؟میگم آره .میگه اه ٫الان چه جوری بریم تا اونجا بستس . پیاده میشه میگه تو بشین تا برگردم ٫بستنی خریده همونی که دوست دارم٫ میخندنم تو دلم میگم خیلی وقته بستنی نخوردما ... من میشینم راه میافتم میگه بارونه ها حواست باشه٫ میگم هستم بابا بزار حال کنم٫ میرم تا جایی که میشه میرم ٫تو مدرس ماشین جلویی میره تو چاله به اندازه سی ثانیه آب میپاشه٫ طوریکه نمیتونم هیچی ببینم حال میکنم میگم کاشکی شیشه پایین بودا . میشینه ٫باز از اونوقتاس که نمیخوام بیام پایین میخوام ببینمو فکر کنم. همش یاد لابیه اون شبم. باید یه برنامه لابی تنهایی بزارم حتما 

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

اشکات کو؟

اینروزا انقدر نازکم که اگه یکی یه ظرف انار قرمز شیرین واسم دون کنه و روش گلپر بریزه بیاره و فقط از رو دلسوزی دیدن روزگارم ٫  بهم بخنده و بره عاشقش بشم . اونقدر نازکم که یکی از رو دلسوزی یه چی بگه به منظور- شوخی دلم بشکنه ازش ٫ تا حالا انقدر نازک نشده بود که نتونه آب بشه ٫ دلم دیگه آب نمیشه اینروزا از وقتی رفته ٫ باید بگم از وقتی رفتم ٫ دلم دیگه دل نیس اصن.  بعد من دلم نازک تر میشه هی تو خودش آب میشه . بعد هر چی کلنجار میره با خودش که دیگه نمیتونه بسوزه  ٫ که دنیا با این کاراش میفهمم که چه خوبیایی داشته و رو نکرده بوده واسم . اصن نمیدونم کجام اینروزا فقط میگذرونم که تموم شه به خودم میگم تموم شده دیگه راحت شدی ٫  چشمامو تنگ میکنم رامو میکشم میرم ٫  دل دیگه دل نیست آخه ٫ فکر نمیکنم حرف نمیزنم رامو میرم بی هدف ٫ انگار من نیستم اصن دیگه .اینروزا هر کی گذرم به من میوفته٫ تو دلم میگم اشکات کو پس ٫ پست فطرت

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

some times for myself maybe!

یه آرامشی هست تو این تنهایی های اینروزام که انگاری یه عمره دارم دنبالش میگردم ٫ اصن آرامش دنیام که دنبالش بودم داره پیدا میشه انگار

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

زن تنهای پاییز شدم!

دقیقا تو بهترین فصلای خدا ٫ تو بهترین شبا و آرامشاش ٫ تو بهترین هوا که باید یکی باشه این دورو ورا هوای همو داشته باشیم ٫ تنها موندم بد جور

امسال بیشترین چیزی که تو دلم مونده اینه که ٫ تولدم کیک نداشت  .شاید اگه داشت ٫ شیرین بود اینروزا

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

بلاتکلیف

یکی از مزخرفترین چیزا میتونه این باشه که خیلی شادو شنگول از خرید کتابایی که مدتیه میخواستی داشته باشیشون برگردی و برای یک ساعتم شده یادت بره که اینروزا چیا سرت اومده ٫ و بری تو سوپر خرید کنی ببینی بچه ای رو با سگ اشتباه گرفتن و بهش بجای کمربند کنترل بچه ٫ کمربند سگ بستن اونم بدون بند و مادرش هی میکشدش ٫ اونم بچه ای که تازه راه افتاده ٫ هیچکس انگار تومن نبود اونلحظه بگه بهش ٫سگ میخواستی چرا بچه به این قشنگی اوردی آخه

حالا این حکایت منو خداودنیاس بعضی وقتا

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

یه وقتایی واقعا نیازه که یکی یهویی محکم از پشت بیاد و بغل کنه٫این واسه وقتاییه که خیالت راحته بغلی وجود داره حتی اگه پشت بهش باشی ٫ ولی حالا فقط یه بغل میخوام که توش جاشم سرم بچسبه به سینش و انقدر فشارم بده تا بغضم هونجا ریز ریز بی صدا٫ کار خودشو بکنه

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

کابوس

چرا چه هستی و نیستی همش تو فکر من راه میری ؟ تو خواب من چیکار داری آخه ؟! برو دیگه ٫ برو حداقل بزار خوابم آروم باشه 

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

تلخی

شاید بدترین روز تولد آدم ٫بتونه آدمو بسازه ٫ چه میدونم از همین استدلالها دیگه ... اون وقتی که نباید صبر داشته باشم تو صبر خودم میمونم ٫ حالا که تنها راهم صبر و تحمل شده٫ ندارم آقا جان ندارم 

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

thats it !

و اینروزها هر چه هرزه تر پر طرفدار تر

دیگه زندگی ٫ زندگی نیست انگاری همش یه کابوسه چه گذشتش چه آیندش .من حتی توان فکر کردن به پیش آمده هارو ندارم چه برسه به گفتن٫ وای چه برسه به نوشتن.اونجایی که حق میدادن مال مارو ندادن اصن هیچ وقت٫ حالا مگه دیگه حقی هم میدن که برم بگیرم !! و واقعا چرا هر سال پاییز من که میشه دنیا یکبار کاملا باید سرمون خراب شه و ضخماشو بزاره ته ته دلمون و بعد ادامه بده تا بهانه خرابی های سال دیگشو جمع کنه