۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

some times for myself maybe!


مریضم انگار هی لرزم میگیره٫ بعد از کلاس رفتم دکتر از ترس خوکی دوتا آمپولم زدم نمیدونم چرا میلرزم اینقدر. باید تا هفتو نیم حاضر باشم بریم. وای از کی تاحالا از 3 شب زود تر خوابم میاد! انگار که دیازپام زده باشم. لباس آبی گرمرو میپوشم .بعضی وقتا دوس ندارم از ماشین بیاده شم٫ دوس دارم همینجوری بخونه و ماشین بره و من بیرونونگاه کنم و به هزار جا فکر کنم . میرسیم ٫خونرو تاریک کردن شمع روشن کردن٫ cher داره میخونه تو اتاق .میگن خوبی میگم آره ٫دکتر بودم خوبم. میگن میخوری میگم نه دلم نمیخواد نمیکشم٫ میگه بیا من واست یه چیز درست میکنم بخوری٫ میگم بابا نمیخوام از این آبیا میریزی توش تلخ تر میشه . میگم زیتون دارین مگه ؟ از اونور داد میزنه نه خودشم نداریم چه برسه به زیتونشو اونو فقط باید تو لابی بخوری دختره .میگم نه با شما اونجا میخورم خودم واسه خودم جا دارم وگرنه . میرم اتاق گوش میدم آرومم غم دارم انگار . انگار مست باشم الکی تلو تلو میخورم. واسم یه لیوان گنده چایی و عسل و لیموترش درست میکنه میده دستم داغه . یه ذره از لیوانش میخورم با هر قطرش داغ میشم٫ پا میشه میگه درست کنم ؟ میگم آخه زیاد درست میکنی نمیخوام نمیتونم الان درک کن٫ میگه بیا از مال من هر چه قدر میخوای بریز واسه خودت . میگه عسل و نمیدونم چیچی ریختم توش دوس داری؟ سرمو تکون میدم .ولو شدم رو راحتی اون از اونور میخونه منو ریش ریش میکنه . شام میشه شامم نمیاد٫ گرممه چه قد لباس آبیه گرمه میرم تو اتاق سرده اینجا٫ طاق باز میخوابم خوابم نمیبره یه جوری میشم انگار گیر کرده باشم تو خلاء کیف میده ٫  حواسم به چشممه همش٫ آرامش ندارم اگرم باز کنم چشممو خوابم میپره. از اونرو میگه فینقول برو زیر پتو سردت نشه ٫میخندم. میاد چراغو خاموش کنه میگم نکن٫ چشام خشکن .لنزامو در میارم ٫خنک میشه چشمام .داغم هنوز انگاری الکی مستم ولو میشم طاق باز٫ یاد اونشب میوفتم که هر چی بهشون گفتم خوبم فقط بالا اوردم ٫بمونیم دارم حال میکنم .گرفتن بهم رد بول دادن٫ منم گند زدم به ون- یارو عربه. اومد بالا سرم خودش مست تر از من میخندید میگفت آفرین و بقیه رفته بودن سوخاری بخورن و من کاملا حواسم بود که تو خواب از اون لبخند قشنگا میزدم زیر پتو. یادمه صبح که پاشدم همونجوری طاق باز بودم ولی اونور تخت٫ اونم وسط تخت٫ دخترک هم نشسته بود رو صندلی فکر میکرد٫ همین که پاشدم نشستم خندیدم ٫حال کردم از حالم . یاد لابیه دیشبش میوفتم میخندم در اتاقو مینده میخوابم به یاد اون شب. نمیدونم چه قدر شده باید بریم پامیشم٫ میریم بیرون بارونه زندگیه ٫میگم میری خونه ؟ میگه نه مگه مرض دارم هوا به این خوبی .تایید میکنم با سرم. میگه بریم یه چیز داغ بخوریم ؟میگم آره .میگه اه ٫الان چه جوری بریم تا اونجا بستس . پیاده میشه میگه تو بشین تا برگردم ٫بستنی خریده همونی که دوست دارم٫ میخندنم تو دلم میگم خیلی وقته بستنی نخوردما ... من میشینم راه میافتم میگه بارونه ها حواست باشه٫ میگم هستم بابا بزار حال کنم٫ میرم تا جایی که میشه میرم ٫تو مدرس ماشین جلویی میره تو چاله به اندازه سی ثانیه آب میپاشه٫ طوریکه نمیتونم هیچی ببینم حال میکنم میگم کاشکی شیشه پایین بودا . میشینه ٫باز از اونوقتاس که نمیخوام بیام پایین میخوام ببینمو فکر کنم. همش یاد لابیه اون شبم. باید یه برنامه لابی تنهایی بزارم حتما 

۱ نظر:

  1. حال غریبی داشتی؟ حالی که هیشکی جز خودت نمی فهمه. واسه تعریف کردن این "گرم و سرد" شدن، این بی قراری و کلافه گی و این به اصطلاح "نا خوشی" کلمه ها کم میآرن. یه وختا خواب می بینی که داری می دوی ولی از جات یه قدم هم دور نمی شی. داد می زنی ولی صدات در نمی آد. انگاری یه شیشه چسب توی گلوت ریخته باشن. اینا که یهو سر آدم نمی آد. ذره ذره جم می شن و یهو سر وا می کنن. بهم ریختی؟ بگو چیکار می شه کرد؟ بگو حرفای صد من یه غاز منو می خوای چیکار. اونی که باید باشه، نیست. شاید. جاشم که به این راحتی ها پر نمی شه. من می رم یه گوشه زخمامو می لیسم. بی کلام. می نویسم. کاری که تو می کنی. تا بگذره. بالاخره می گذره. حتی اگه جونمون به لب برسه.

    پ.ن: ببخش اگه بی هوا حرف از هوای آفتابی زدم.

    پاسخحذف