۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

گذر عمر ...


خیلی وقت بود سعی کرده بودم هر جوری شده از دیدنش طفره برم ٫ ولی خب اینبار نمیشد ٫ سال پیش اومده بودو چیزی ازم گرفته بود که اینروزا لازمش دارم٫ شماره اتاقش و یادمه میگیرم نمیشناستم ٫ خوشحال میشه از صدام .میگم میام پیشت میگه بیا دلم تنگته . تا شب هر کاری میکنم جور بشه تا یه سر برم کوچه روبه رویی نمیشه اصن٫ زنگ میزنه میگم دیگه بیرونم نمیرسم فردا میام .میگه دانشگاه میرما میگم میدونم ٫ شنیده بودم آفرین ٫ میگه ماشین خریدما میگم وای چه قدر خوب ٫ تو دلم میگم ماشین خریدی که واسه نگا کردنشم جون به سرت کنن ؟ میگه فردا کلاس دارم ٫ میگم باشه بعد از کلاست میام پیشت.هوا بد جوری سرده تا کوچه روبه رویی یخ میکنم. انگاری کل خونشون منتظرم باشه ٫ از اینکه با در خونشونم روبه رو بشم میترسم ٫ از اینکه یادم بیاد چه شبایی تا صبح تو این حیاط نشستیم بی هدف چه قدر خندیدیم ٫ چه قدر بچگی کردیم ٫ دلم میسوزه از یادش ٫ زنگ که میزنم ٫ یاد فیلمی که اونموقع گرفتم میوفتم نمیدونم کجاست ٫ باید پیداش کنم ٫ تو دلم میگم کاشکی حداقل دکوراسیون خونشون عوض شده باشه ٫ میرم تو همه خوشحال میشن ٫ همه از تغییرم خوشحال میشن ٫ تو دلم میگم کاشکی حداقل رنگ اتاقشو عوض کرده باشه ٫ در اتاقو که باز میکنه میبینم نه همه چیز مثل قبله. بهش میگم خجالت بکش دیگه بزرگ شدی ها دانشگاه میری این چه اتاقیه٫ میخنده . میشینم ٫حواسم پیش اونه که چرا از صبح ازش خبری نیست ٫ بعد میگم ولش کن مگه خودت نگفتی که راحتم ٫ راحت باش . بهش میگم هنوز باهاش دوستی ؟! میگه آره من مثل تو نیستم ٫ چه جوری تونستی ؟! قلبم تیر میکشه بغضم و قورت میدم ٫ میگم دیگه نکشیدم ٫ تو هم اگه بخوای میتونی . گوشی زنگ میخوره ٫ خوشحال میشم که از این حرفا بیرون میکشدتم ٫ خیلی خوب باهاش حرف میزنم که به دلش بشینه ٫ که بفهمه همون موقعی که باید زنگ میزده زنگ زده ٫ قطع میکنم. میگه کیه ؟! میخندم بهش . فکر میکنم هیچ وقت نفهمیدم چند سالشه خدا کنه به موقع دانشگاه قبول شده باشه ٫ بهش میگم درس میخونی ؟ میگه آره دیگه مجبورم . میگم چرا ولش نمیکنی ببین روزگارتو ٫ ببین آرامش منو ٫ میگه نمیتونم. میخندم میگم منم میگفتم .میگم خواهرت ازدواج کرد ؟ میگه آره تیر بود عروسیش ٫ تو دلم میگم چه جوری تونست ٫ چه دل خری داره . گوشیش زنگ میخوره لوند میشه ٫ بدم میاد از لحن قدیمیش خوبه که پسر نیستم ٫ گوشیمو ور میدارم ٫ مینویسم کم شیطونی کنا ٫ میزنه چشم چند تا شیطونی کنم خوبه ؟ دلم میخواد بنویسم عاشقتم خره ٫ ولی زوده  میزنم لوس . دارن قوربون صدقه هم میرن مطمئنم چند دقیقه دیگه دعواشون میشه رکیک ترین چیزارو به هم میبندن ٫ خسته میشم از تکرار ٫ چرا بزرگ نمیشه ٫ چرا تغییر نمیکنه چرا نمیفهمه ٫ قطع میکنه .هی میخوام برم لوس میشه٫ میگم میخوام برم خرید ٫ میگه میری حالا. قلبم بد جوری تیر میکشه نفس عمیق میکشم ولی آخه هوا کجا بود تو اون اتاق . دوباره زنگ میزنه بعله دعواشون میشه سر حرف مردم ٫ اه چه قدر تکرار وجود داره تو این زندگی نمیخوام این تکرارارو ٫ قطع میکنه از زن و شوهری که کوچه بالایی میشستنو کشته شدن میگه ٫ سرمو تکون میدم ٫ میگه مردرو خفه کرده بودن زنرو تیکه تیکه ٫ تو دلم میگم تو الان با زنه هیچ فرقی نمیکنی . نگاه میکنم به میز توالتش همه چیز مارک دار و اصل میگم چه عجب تمیزی رو بالا خره فهمید٫ولی خودشو نشون نمیده تو این کثیفی و شلوغی اتاق ٫ خوشم نمیاد کاشکی میشد بهش فهموند فقط لوندی پشت تلفن و تو دلبرو رفتن جلو اینو اون کافی نیست واسه اینکه ٫ بشی دنیاش . کاشکی میتونستم بگم تو بازیچه ای فقط ٫ بعد فکر میکنم میدونه همه اینارو بهتر از من میدونه همونجوری که من میدونستم ٫ میگه هووووووو دوباره تریپ دوستی عمیق نریزی با اینیکی ما دیگه اعصاب نداریم ٫ میخندم تو دلم میگم اینیکی یه رازه کوچیکه یه تجربه کوچیکه ٫ دلم غنج میره از به یاد اوردنش ٫ میگم نه بابا من دیگه توان ندارم اینروزا بیخیال ترین دنیامو دارم ٫ میگه ببینیم ٫ میگم توام منو ببین حسرت بخور لطفا ٫ با اینکه میدونم یه روزی به روز من میرسی . دوباره داره دعوا میکنه قلبم میخواد بیاد بیرون فکر کنم ٫ میزنم واسش این قلب پر شده ها ٫ میزنه ای دیوونه گفتم بریم دکتر٫ حالا من از اینور دنیا چیکارت کنم . میگم برم دیگه دیره ٫ میگه شام بیا میگم یه روز میام دنبالت با هم دوتایی بریم بیرون ٫ میگه نمیتونم نمیزاره ٫ میگم اونکه میپیچه توهم بپیچ به من ٫ قلبم تیر میکشه ٫ چشماش برق میزنه دلم میخواد یه دونه محکم بزنم تو گوشش ٫میگم میریم یه جای خوب که خیلی دلم میخواد برم و میخوام اولین بار باتو برم . میگه پس بیا عکسارو ببین بعد برو ٫ میشینم عکسای اونروزاس که من دامن مامانشو کرده بودم لباس دکلته٫ میگه یادته تو مهمون خارجیمون  بودی ٫ میخندم خودش عاقد شده بود ٫ ساناز عروس دهاتی ٫ راحله داماد ٫ به لباسامون میخندم ٫ میگم یادته خونتون بنایی بود اونروزا! اینا رو از کجا اوردی من یادم نمیاد واست ریخته باشم ٫ میخنده میگه چرا خودت ریختی. دقیقا جاهای از حافظم که میخوامشون پاک شدن. میگه یادته پای سیب خریده بودی؟میگم ووای آره یادم اومد اون روز خوبام بودا٫ میگم هنوز با شقایق دوستی ؟ میگه آره ببینش چه قدر عوض شده. آره٫ کاشکی آدم شده باشه ٫ ولی این از اون آرزوهاس که آدم میدونه هیچ امیدی توش نیست . پا میشم میگه بیا بازم میگم باشه ٫ تورو خدا یا اینجارو یه جون بهش بده یا خونتونو عوض کنین٫ میگه داریم میریم از اینجا خوشحال میشم از تغییر به این بزرگی ٫ میگم خیلی خوبه . باباش مثل همه اونایی که میدونن و خودشونو به اون راه میزنن که خودم بگم بهشون ٫ میگه چیکارا میکنی ٫ میگم میدونین که٫ میگه چرا آخه؟؟ میگم نکیشدم ٫ توانم تموم شد ٫ میگه اگه مسایل الکیه بگذر اینا پیش میاد. آی قلبم٫ میخندم میگم کاشکی یه روز بشه شماها یه روزم که شده جای ما باشین ٫ میگه فهمیدم . ساکت میشه .همونجوری که میرم از خونه بیرون احساس پیری میکنم٫ انگار جوونیمو میزارم تو اون خونه و میام بیرون . نمیخوام بشمرم که از اون سالها تا الان چند سال شده ٫ آرزو میکنم دنیاش رنگ بگیره خیلی زود بشه همون دوست کوچولوی خر خودم ٫ آرامشش برگرده٫ دلم واسه مسخره کردناش تنگه بد جور ٫ چه قدر خوبه هیچ دوست صمیمی قدیمی ندارم . تو دلم میگم واسه وقتی که میخوام برم پیشش نوت بوک و ببرم ببینیم باهم ٫ نوت بوکمه بد جور.

 واسش مینویسم تو اولین آرامشی

۲ نظر:

  1. سلام...خیلی خیلی اتفاقی به اینجا رسیدم و چند تا از نوشته های زیبای وبلاگتون رو خوندم ...همیشه موفق باشی

    پاسخحذف
  2. چه قشنگ حستو بیان کردی
    عاشقیا؟
    نه؟
    چه خوب

    پاسخحذف