۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه


یه زندگی عجیب داشتم اینروزا 
البته همه چیز کاملا تقصیرِ خودم بوده ٍ یه جوری عمل کردم انگاری که همه چیز خوبه هیچ مشکلی ندارم 
دارم از خوشی میمیرم ، پس یه کم ناخوشی بدم به خودم ... اصن یه وقتایی باید یکی باشه جلوی منو بگیره ، یکی هم بزنه تو گوشم جوری که تمامِ سرم جا به جا شه به خودم بیام 
چیزی نیس بیست و دو سالمه ، ولی خیلی چیزا دیدم که نباید میدیدم و وقتش پونزده سال دیگه بوده مثلا 
اندازه یه آدمِ پنجاه ساله حس تجربه کردم ، حسِ خوب حسِ بد ، بدیشم اینه که مونده تازه 
رابطه ها واسم عجیب شدن ، طوریکه همش میترسم ، بعد کاملا آمادم برای تموم شدنش 
هی میگم نشستی ته دلم ، بعد هی میگم خفه شو نگو اینو ، اگه بخواد بره سختش میشه نذار دلش بسوزه
رعایتِ آدما رو بیشتر از قبل میکنم ، مامانمو بابامو داداشمو زنشو  
یه جوری رفتار میکنم که اگه وجودم ناراحت کنندس ، واقعا فکر کنن نیستم، فکر کنم موفق هم میشم 
چونکه قبلا صدام میکردن ، الان صدامم دیگه نمیکنن 
از دیروز عصر قلبم باز درد میکنه ، کمرم شدیدا تیر میکشه 
همش اخم دارم ، هی میخوام تصادف کنم 
یکی باید باشه منو بزنه کبودم کنه 
نیس ولی
 ...

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

سال دیگه همین موقع ، جزوِ بایدهای زندگیم

امروز بیستو پنجِ ژانویس ، صبح پاشدم همه چی تعطیل بوده امروز واسه من
... با سکوت بیدار شدم واسه خودم موز خرد کردم تو لیوان ، شیرم ریختم توش .
همونجوری زل زدم به بیرون ، به هوای صاف ... همونشکلی رفتم بیرون با دمپایی
انگشتیام قدم زدم شیر و موزامو خوردم فکر کردم هی نفسِ عمیق کشیدم کلاهِ لباسمو
کشیدم روسرم ، به پارسال همینموقع فکر کردم اشک ریختم ، گفتم آخیش چه شیطونِ
وروجکیم من ، چه کارا که نکردم من ... بعد گفتم هوم هوای سرد رفت تو ریه هام ، خندیدم
گفتم خوبه همه چیز طبقِ برنامه پیش رفته، یکی تو گوشم میخوند ساچ اِ بیوتیفول گاردن
گفتم اع چه عجیب ... راهمو برگشتم به تنهاییم فکر کردم به اینکه دقیقا جایی که
میخواستم باشم وایسادم . دلم سوخت واسه آدمای زندگیم که نفهمیدن من چی بود ، هیچ
وقت نفهمیدن روم چی بود ! که یادم دادن کنار بیام با همه چیز، یادم میاد که گریه
چند نفرو در اوردم موقع رفتنم ، دلِ چند نفر پیشِ من گیر بوده و من گاو وار عمل
کردم و هی گفتم ای بابا ای بابا خوب کردی زندگی همینه . بعد فکر کردم الان دلم
کجاس ! دوست دارم مثلا الان که ایمیلمو باز میکنم کی باشه که برام زده باشه که من
اینجا نشستم دارم به صدات به موهات به دستات فکر میکنم ، به چشمات که میخندن ...
میبینم هیچ کس نمیخوام همچین ایمیلی بده بهم ... باید باهاشون طی میکردم که ایمیل
ندین دور شین از زندگیم فکر کنین مردم اصن ، یه چیزی بودم که تموم شدم . بعد اومدم
ایمیلمو سووزوندم یعنی انقدر پسوردِ اشتباه زدم که سوخت ، خودمم سوختم باهاش ...



دراز کشیدم رو زمین کمرم صاف شده ، گفتم وای چه تنهاییه خاصی انگاری
باید بگردن تو گوگل ارت پیدام کنن ، گفتم کاشکی هیچ وقت پیدام نکنن ، کاشکی هیچ
وقت دیگه چشمام نیوفته تو چشماشون ....