۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

من دنبالِ ثبت چی بودم اینجا مثلا ؟ میشینم آرشیو میخونم دنیا رو سرم خراب میشه از وفورِ حماقت خب ، خب شاید تنها بوده بودم و جایی بوده واسه حرف زدن ولی خب سربسته حرف زدن چه فایده اصن ؟! اصن من باید بنویسم بدم طلا بگیرن بزنم به دیوار که من آدمِ ثبتِ دقیقِ آدمها نیستم ! اصن آدمها کجا بود ؟ خودم ؟ خودم آدم ها نبودم که نیم چه هم نبودم چه برسه به ها ... ولی کلا آدمِ ثبتِ دقیق نیستم تو نوشتن ولی تو ذهنم چرا هستم . قبول دارم که تو ذهنم یه حجمِ زیادی دارم اصن عجیب . ولی تو نوشتن نه ، از نوشتن خلاصه نویسی بلدم ، مثلا یه کلمه مینویسم تو دفتر زرشکیه بعد کلی باید یادم بیاد که چی بوده این که من نوشتم ! خوبه اینجوری سعی میکنم لحظه هامو اگه یادم رفته یادم بیارم ... خواستم بگم اینجارو یادم نرفته کلا اینجا جا خوبم بوده و هست وقتی تنها مونده بودم جا نداشتم حرف بزنم اینجا بوده حداقلکن