۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

some times for myself maybe!

یه آرامشی هست تو این تنهایی های اینروزام که انگاری یه عمره دارم دنبالش میگردم ٫ اصن آرامش دنیام که دنبالش بودم داره پیدا میشه انگار

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

زن تنهای پاییز شدم!

دقیقا تو بهترین فصلای خدا ٫ تو بهترین شبا و آرامشاش ٫ تو بهترین هوا که باید یکی باشه این دورو ورا هوای همو داشته باشیم ٫ تنها موندم بد جور

امسال بیشترین چیزی که تو دلم مونده اینه که ٫ تولدم کیک نداشت  .شاید اگه داشت ٫ شیرین بود اینروزا

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

بلاتکلیف

یکی از مزخرفترین چیزا میتونه این باشه که خیلی شادو شنگول از خرید کتابایی که مدتیه میخواستی داشته باشیشون برگردی و برای یک ساعتم شده یادت بره که اینروزا چیا سرت اومده ٫ و بری تو سوپر خرید کنی ببینی بچه ای رو با سگ اشتباه گرفتن و بهش بجای کمربند کنترل بچه ٫ کمربند سگ بستن اونم بدون بند و مادرش هی میکشدش ٫ اونم بچه ای که تازه راه افتاده ٫ هیچکس انگار تومن نبود اونلحظه بگه بهش ٫سگ میخواستی چرا بچه به این قشنگی اوردی آخه

حالا این حکایت منو خداودنیاس بعضی وقتا

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

یه وقتایی واقعا نیازه که یکی یهویی محکم از پشت بیاد و بغل کنه٫این واسه وقتاییه که خیالت راحته بغلی وجود داره حتی اگه پشت بهش باشی ٫ ولی حالا فقط یه بغل میخوام که توش جاشم سرم بچسبه به سینش و انقدر فشارم بده تا بغضم هونجا ریز ریز بی صدا٫ کار خودشو بکنه

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

کابوس

چرا چه هستی و نیستی همش تو فکر من راه میری ؟ تو خواب من چیکار داری آخه ؟! برو دیگه ٫ برو حداقل بزار خوابم آروم باشه 

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

تلخی

شاید بدترین روز تولد آدم ٫بتونه آدمو بسازه ٫ چه میدونم از همین استدلالها دیگه ... اون وقتی که نباید صبر داشته باشم تو صبر خودم میمونم ٫ حالا که تنها راهم صبر و تحمل شده٫ ندارم آقا جان ندارم