۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

چین

دیشب که داشتم نسیم رو میرسوندم ، یعنی همون وقتی که منتظر بودم که بره تو که بعدش من برم ، توی همون چند دقیقه داشتم فکر میکردم که چه قدر دلم نمیخواد که برم توی خونمون ، که چه قدر خونه مسخره شده ، کاشکی عوض شه کاشکی یه شکل دیگه شه ، کاشی میشد خونه هارو جابه جا کرد برد یه جای دیگه مثلن ، کاشکی خونه ها انقدر ثابت نباشن ، آدمی شدم که توی تمام ِخوشی ها میخندم غش غش ولی فکرم داغونه فکرم دقیقن داره گریه میکنه ، اگر من همه اینارو از دور بخونم میگم یارو نگارنده چه قدر اگزجره میکنه ، ولی الان که مینویسم دلم هم میسوزه برای خودم که اگزجره نیست که ای کاش بود اصن ...
زندگی یه جورایی همچین میگذره که از آدم میکنه و میبره ، اصن قراری که زندگی گذاشته بود هیچ اینشکلی نبود اینجوری که در عینِ حال همه چیز خوب باشه در عین حال همه چیز بد ، یعنی هیچ نصف نصفی یا هیچ درصدی هم نمیشه گذاشت برای خوب و بد دقیقن همه چیز خوب و همه چیز بده فقط همینو میتونم بگم .
از نوشتنِ خصوصیجات میترسم ماه هاست تلاش میکنم برای انتقالِ آرشیو هیچ کس کمکم نمیکنه سرچِ گوگل افتضاحه .
کاملن یک آدمِ هار و وحشی هستم ، میپرم بهش بعد میرم پست میذارم که بوی فلان ، یک خرِ تمام عیار هستم و خودم هم میدونم و دیگه حرفی باخودم ندارم دیگه خودم هم خسته شدم از خودم ، خیلی وقتا میمونم از این همه تحملِ کردنِ من که مردم میکنن ...
همینجا که وایسادم دقیقن هیچ دلسوزیعی ندارم دیگه نه برای خودم نه برای هیچ کس ، اگر هم کسی عقب مونده از چیزی این من بودم به واضح دارم میبینم و اگه کسی بیاد از اینجا دقیقن همین پشتِ سرِ من به همه چیزِ من نگاه کنه میفهمه که بعله هیچ خودخواهیعی نیست ، اگرم هس اولین باره انقدر مصمم خودخواهم .
باز هم همینجا که وایسادم بیشتر از این پاراگرفها توی دقیقه توی ثانیه فکر دارم ، در عین حال توی هر ثانیه اندازه یک عددی که هیچ وقت وجود نداشته و خیلی زیاده فکر دارم و همشون پراکنده ، اگر یک ربع صبحت کنم از همه چیز از همه جا میگم
هیچ چیز آرومم نمیکنه مثه اژدها شدم که همش داغه همش هیستیریکه همش در حالِ نگه داشتنِ خودشه که نترکه منفجر نشه یه وخ موادِ مذاب بریزه رو بقیه ، که این بقیه تمامِ دنیاشو خراب کردن و هنوز این داره مراعات میکنه ، ای اژدهای خرِ احمقِ کوته فکر ...

بدونِ ویرایش