۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

_______

دراز که میکشم رو زمین ، کمرم که صاف میشه انگاری زندگیم و گذاشتم رو صحنه ، انگاری تمامِ وقایع زندگی راه میرن جلوم ، فکر میکنم ، لبخند میزنم ، میگم آخیــــــش بعد آروم میشم ، عرقِ سرد میکنم خوابم میبره ... من نمیدونم دقیقا از کجای قضیه راضیم ! فقط میدونم گله ای ندارم ! فقط میدونم زندگی عجیب ترین چیزیه که میتونست برام پیش بیاد