۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

تجربس دیگه ...

بعد این میشه که من تو انتخابای آدمهای هم سفرم دقت کامل و داشته باشم از این به بعد ٫ و بفهمم همه پایه همه چیز نیستن که . بعد این میشه که من با یکی بشینم تو بالکن و تا صبح حرف بزنم و سکوت کنم و بعد یهویی واسه اولین بار تو دنیام شهاب ببینم بعد که چشمام گرد شدو خنده قشنگم رفت هوا و داد زدم دیدی دیدی ؟؟؟ واسم لحظه بسازه نه اینکه اون شادیه کوچولوی به وجود اومده رو تبدیل کنه به یه خاطره زشت ... بعله اینه که وقتی هوا خوبه و از شب قبلش من آماده زدن به آبم ٫  وقتی میرسیم به پلاژ همه بگن ماکه نمیایم میایم پیشت میشینیم و بخوره تو ذوق من ٫ باید یکی باشه با کله از ماشین بپره بیرون دست منم بکشه باخودش ٫ نه اینکه یکی باشه که بادیدن آب ـ آبی و هوای خوب دل جفتمونو بسوزونه و بگه فردا صبح زود میایم خب ؟؟؟ بعد فرداش و پس فرداش هوا یا بارون باشه یا طوفان ... بعد این میشه که یکی باشه که پای من باشه شب تا صبح خواب نباشه دیگه ٫ اگه قرار بود خواب باشه که سفر نمیشد اصن ٫ یکی باشه که پایه چیز کیک باشه اصن مثل اون آقا میتا کیشیه باشه بیاد پایه آدم بشه٫ بعد من نشم تنها ٫ من تنها نرم بگردم خوش باشم اونم تنهایی فقط با موزیکام ٫ آخه اگه میخواستم که تنها میرفتم دیگه اینا چی بودن دنبالم ... بعله باید دنبال آدم - سفر ـ خودم باشم اینروزا 

گلسا و کیش بودنش و آرامشاش ...

بعد این میشه که بعد یه عمر تهران بودن و نزدیک بودن یه بارم به سرمون نمیزنه ٫ همو ببینیم ولی وقتی اونرفته اونجا بمونه و درس بخونه و زندگی کنه و منم رفتم سفر٫ بد جوری بزنه به سرمون که ببینیم همو ٫ که من وقت اضافه بیارم تنها بشم بعد فکر کنم٫ زنگ بزنم بهش بگم من بیکارما. بعد پشیمون شم که اگه خودش بیکار باشه خبرم میکنه ٫ و اتفاقا همون وقتا که با فکرام دارم کلنجار میرم زنگ بزنه بگه دارم میامااااا . بعد من یه حس غریب دارم واسه دیدن کسی که شش ساله فقط صداشو شنیدم و حس کردم . که میاد دنبالم  تمام تلاشش اینه که من راضی باشم از این دیدار . من راضیم اصن٫ من پر از انرژیم اصن . میبرتم یه جای پاتوق کلی حرف میزنیم تعریف میکنیم همدیگرو٫ چه قدر دوست داشتم دوست تر میبودیم باهم ٫ اصن نشستن ـ پیشش آرامش بود ٫دیگه چه برسه به تعریفاش از زندگی و کار و آرامشش . اصن هر لحظش آرامش بود ٫ میرسیم به خونش به نقطه آرامش ٫ درو باز میکنم و دقیقا  روبه رو میشم با فضای پست پایین ٫دلم میریزه یهویی . بد جوری کم میارم ٫ کم میاریم دوتاییمون. اگه جنس مخالف بودیم حداقل میشد نزدیکتر شد ٫ ولی این دختر بودن سخته بدجوری سخته ٫ بازم چه قدر دلم میخواست دوست تر بودیم باهم ٫ اینجوری لم میدادیم رو کاناپه هه و دنیامونو برای چند ساعت میساختیم با خیلی چیزا ٫ اگه دوست تر بودیم فضا سنگین نمیشد که من راضی بشم به رفتن٫ کاشکی اینجا دوست تر شده بودیم٫ کاشکی راهی بود برای این تر شدن . ولی همون چند ساعت همون با هم بودن ٫ و لطف اون تو شریک کردن من تو آرامشش حالا برای چند ساعتم که شده٫ کافی بوده که من نخورده مست باشم ٫ که من مست باشمو برسم به اتاق و همون جوری با همون لبخند قشنگه مچاله بشم گوشه تخت و با همون لباسا بخوابم و غرق بشم

گلسا واسه تمام آرامش اون چند ساعت مدیونتم 

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

روزی روزگاری ...


من باشم تنها واسه خودم بعد خونه قرمز باشه و شرابی تیره . بعد کاناپه ولو شدنی باشه. تلویزیون باشه٫ گرم باشه. آشپزخونه کوچیکو قشنگ باشه٫ اتاق اندازه با تخت آبیم باشه و آینم ٫ لحاف آبی تره باشه . یه جا هم واسه دودی و قفسش باشه . همه جا یه جوری هواش خوب باشه به دل بشینه اصن بعد پتو گرمه نازکه همیشه کنار کاناپه باشه. حموم کوچیک باشه ولی وان داشته باشه . بعد من باشما تنهای تنها .  تلفن صورتیه هم اصن زنگ نخوره تو اتاق ولو باشه واسه خودش. بعد نور خودش تنظیم باشه بشینم وسط کاناپم برم توش ولو بشم پتومو بکشم رو لختیه پاهام . بعد ظرف گندهه خوراکیمو بگیرم دستم واسه خودم up ببیمنم . بعد کسی نباشه هی آمار بگیره از آدم٫ کسی نباشه که با صداش اخم کنم٫ بگم وای خسته شدم .بعد اصن خسته نشم دیگه خستگیام یادم بره . بعد وقتی پا میشم چیزی بردارم انقده غرق آرامش باشم که بپرم هوا بگم خدا دستت درست و خنده قشنگمو تحویلش بدم . بعد بعضی وقتا یکی باشه ها٫ بعضی وقتا که بایدااا ٫ که لم بده رو کاناپم پاشو دراز کنه من بپبرم اون وسط سرمو بزارم رو دلش فرو برم بین فضای خالی پاهاش  ٫ بعد پاهاشو قفل کنه دورم ٫ با موهام بازی کنه هی ٫ بعد باهم a lot like love ببینیم واسه هزارمین بار و با انگشت بستنی بخوریم و ریز ریز بخندیم . بعد من چشمامو باز کنم ببینم رو تخت آبیم زیر لحاف آبیه یه چیز گرمی منو از پشت محکم بغل کرده خودمو بدم عقب بعد بغله محکمتر بشه . بعد من یه دستمو تا جایی که بتونم ببرم بالا قیافمو ذوق زده کنم بگم خدا دستت درست

خفه خون گرفتم انگاری ...

اصن انگار هیچکس نیس چشماشو تنگ کنه اخم کنه یه خرده لبخند بزنه ٫ چشم بدوزه تو چشماش بعد که حرفش تموم شد بگه بروووووووووووو بی ناموس و  غش غش بخنده و اون بفهمه که این خنده یعنی شناختمت٫ یعنی میدونمت که چی فکر کردی٬ برو نمیخواد واسه ما بازی کنی٫  ته دلش بلرزه که نکنه ازم بدش بیاد احساسش عوض شه ٫ بعد یکی تو دلش بگه شده تو خری دیر میگیری . من اون دور وایسم انگاری که تو خواب باشم از بالا همه چیزو ببینم . بعد من دلم خنک شه بعد همه چی برگرده عقب ٫ پاک شه اصن . فقط همین یه تیکه یاد- همه بمونه همین 

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

بعد من بعضی وقتا همچین آدم خوشبختی میشم که پنج صبح ٫ دوستم زنگ بزنه بگه بریم تجریش حلیم بخوریم ؟؟ بعد من بفهمم که امروز از اون روز خوباس و تندی حاضر شم ٫ بعد  بین همه مردایی که اومدن حلیم بخورن بشینیم حلیم بخوریم ٫ بعد هی بخندیم بعد هی یخ بزنیم و همینجوری یهویی دوتایی باهم داد بزنیم بریم امامزاده صالح؟؟؟ بعد دوتایی غش کنیم از خنده . بعد مسخ بشیم٫ ساکت بشیم ٫نوبتی راننده بشیم که هردومون بتونیم بریم تو حال خودمون بیرونو نگاه کنیم فکر کنیم به لحظه هامون ٫  بعد قرار بزاریم امروز اصن همش همچین جاهای خوبی بریم .بعله من که میگم از این پاییزا تا حالا نداشتم ولی حالا دارم 

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

تو تنهاییم گم شدم

هرکاریم کنم ٫ هر چه قدر تلاش کنم بگذرم ٫ آخرشم میرسم به خودم . یه مدته بدترین چیز هم پیش بیاد دیگه اشکم نمیاد ٫اصن فقط دلم میشکنه ٫ دلم آب میشه . الکی میگم از اول شروع میکنم ولی مگه کشکه که از اول شروع کنم ٫ اول من گذشته دیگه اولی وجود نداره آخه ٫ شاید بشه گفت از دهم شروع میکنم یا چه میدونم از هر چندم دیگه ای٫ ولی دیگه اولی وجود نداره . چون که تمام خاطره ها تموم چیزایه اول چسبیده به لحظه های زندگیم .کاشکی میشد یه جوری یه چیزایی که نمیخوامشون پاک شن از ذهنم از زندگیم ٫ دلم واسه بچه بودنم تنگ شده ٫ دلم واسه چند سال پیشام تنگ شده ٫ دلم واسه شیطونیام تنگه بدجور ٫ دیگه کجای دنیا برسم به بهترین روزای دنیام ٫ انگاری که گیر کرده باشم  نه راه پس باشه نه پیش ٫ دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم ولی اشکم نمیاد اصن . گم شدم وسط دنیا به این بزرگی دقیقا همینه حسم ٫ گم شدم و انگاری قرار نسیت حالا حالا ها پیدا بشم 

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

روزدونه!

اصن انگار این پاییزه ساخته شده واسه من ٫ هرروزش روزه اصن من نمیدونم تاحالا کجا بوده و چرا تا حالا نیومده بوده بگه پاشو زندگی کن دستتو بده من ٫ بیا اینم آرامش دنیات بگیرش شایدم اومده و گفته من نشنیدم ٫ اصن دارم عشقبازی میکنم با این پاییز