۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

روزی روزگاری ...


من باشم تنها واسه خودم بعد خونه قرمز باشه و شرابی تیره . بعد کاناپه ولو شدنی باشه. تلویزیون باشه٫ گرم باشه. آشپزخونه کوچیکو قشنگ باشه٫ اتاق اندازه با تخت آبیم باشه و آینم ٫ لحاف آبی تره باشه . یه جا هم واسه دودی و قفسش باشه . همه جا یه جوری هواش خوب باشه به دل بشینه اصن بعد پتو گرمه نازکه همیشه کنار کاناپه باشه. حموم کوچیک باشه ولی وان داشته باشه . بعد من باشما تنهای تنها .  تلفن صورتیه هم اصن زنگ نخوره تو اتاق ولو باشه واسه خودش. بعد نور خودش تنظیم باشه بشینم وسط کاناپم برم توش ولو بشم پتومو بکشم رو لختیه پاهام . بعد ظرف گندهه خوراکیمو بگیرم دستم واسه خودم up ببیمنم . بعد کسی نباشه هی آمار بگیره از آدم٫ کسی نباشه که با صداش اخم کنم٫ بگم وای خسته شدم .بعد اصن خسته نشم دیگه خستگیام یادم بره . بعد وقتی پا میشم چیزی بردارم انقده غرق آرامش باشم که بپرم هوا بگم خدا دستت درست و خنده قشنگمو تحویلش بدم . بعد بعضی وقتا یکی باشه ها٫ بعضی وقتا که بایدااا ٫ که لم بده رو کاناپم پاشو دراز کنه من بپبرم اون وسط سرمو بزارم رو دلش فرو برم بین فضای خالی پاهاش  ٫ بعد پاهاشو قفل کنه دورم ٫ با موهام بازی کنه هی ٫ بعد باهم a lot like love ببینیم واسه هزارمین بار و با انگشت بستنی بخوریم و ریز ریز بخندیم . بعد من چشمامو باز کنم ببینم رو تخت آبیم زیر لحاف آبیه یه چیز گرمی منو از پشت محکم بغل کرده خودمو بدم عقب بعد بغله محکمتر بشه . بعد من یه دستمو تا جایی که بتونم ببرم بالا قیافمو ذوق زده کنم بگم خدا دستت درست

۲ نظر:

  1. توصیف قشنگ و با احساسی بود .
    لحظه ها تان پر از ، ای خدا دستت درست ، باد .و توصیف شما هم ....

    پاسخحذف