۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

اگه برسه

امشب چهار پایه گذاشتم رفتم بالای کمد جای کیفهارو اوردم پایین دونه دونه بازشون کردم دنبال کیف شیشه ایه میگشتم که میخوام برم استخر وسایلمو بذارم توش ٫ یه کیفی دارم شبیه کیکه از دور قلمبه قلمبس ، یادم بود که توش یه عطری بود که از یادم بوش یادم بود باز کردم دیدم آره هنوز هست ٫ یه لحظه احساس کردم وای چه کردم باخودم با این انتخابهای زندگیم ٫ یاد خیلی چیزها افتادم . بعد رفتم سراغ جای عروسکام که به فولی نشون بدم ٫ چند سال پیش از یه مسافرتی کلی عروسکهای بالشی خریدم که اگه یه روزی یه جایی تنهایی زندگی کنم اینارو بریزم رو تخت خودم ٫ هنوز همونجوری نو توی کیسه بودن ٫ به فولی گفتم فکر کنم وقت رفتن صد کیلو اضافه بار داشته باشم ٫ گفت آره اونم تو که از هیچیت دل نمیکنی ٫ بعد دیدم همین بالشتکا فقط یه چمدونه ٫ حالا میگم لباسهای تابستونیمو زیاد نمیخوام بعدا برام میفرستن ولی خرت و پرتهام چی ؟ من پتومم دوست دارم اصن ازکجا معلوم اونجا پتوشون هم آدمو گرم کنه هم سرد کنه هم آبی باشه ؟ بعد کلی خرت و پرتهای دیگه دارم اون قفسه هه که با سبد میوه درست کردم تو کمدم میدونی چه قدر خاطره توشه ؟ اونو میخوام با جاش ببرم مثلا٫ اصن من میخوام یه کامیون ببندم به کوله پشتیم چرا باید اضافه بار حساب بشه ٫ پولش مهم نیست اصلن چون واقعا اینا وسایل زندگیمن ولی اینکه اضافه میگن یعنی چی اصن ٫ اصن قبول اضافس ولی آخه چرا فقط من میتوم بیست کیلو بار  ببرم ٫ من فقط بلیز کلاه دارای زمستونیم میشه ده کیلو ٫ ده کیلو هم شلوارشونه . بعد یکی بیاد اینجا تکلیف کرمهامو با صابونهامو با پاک کننده هامو روشن کنه ٫ وای جورابهای نازنینم ٫ کفشهای نازنینم ٫ جینگیلی مستونهای نازنینو رنگی رنگیم ٫ وای وای چه سفر سختی . اصن اینا مهم نیست آخرش با تمام عذاب وجدانی که دارم راضی میشم که بسته بندیشون کنم و خانواده کم کم بفرستن واسم . اون یه ماه آخر رو بگو ٫ وای نکنه اشک کم بیارم ! وای وای ٫ اگه بزرگه هربار بخواد منو ببینه گریه کنه من دیگه میمیرم از عذاب وجدان ٫ وای که چه زندگی سختی ساخته واسمون این فرهنگ . اصن ذهنم دوست داره از همه اینا بگذره روزی رو ببینه که من تو خونه خودم ٫ همه بالشتکامو ریختم رو تخت آبیم ٫ خودم لم دادم رو کاناپه قرمزم ٫فکر کنم که از کجاها رد شدم تا برسم به اون نقطه ٫ بعد بگم ای زندگی وروجک ٫ بعد بگم که تقصیر زندگی نیست همه از من میاد تقصیر ها ٫ بعد دستمو ببرم بالا بگم خدا مرسی هولم دادی ٫  بعد فکر میکنم که چه قدر این سکوت تنهایی عالیه و چه قدر میارزه به کلی سختی

۲ نظر:

  1. مریم اسبق بانو۱۶ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۲۱

    می خونمت ترمه !
    همین طور بی منطق میام که ببینم دنیات رو
    تو همیشه بانویی

    پاسخحذف