از اونجایی که دندونمو جراحی کردم و بی کسی کشیدم دوروز و تمام دوروز دلم شیر برنج میخواست مامانم دیشب اومد بالاخره ولی من حالم خوب نبودو زودی خوابیدم . این دوروز که نبود به من برسه من کلی غصه خورده بودم و ناراحت بودم از دستش . بعد دیشب برام شیر برنج درست کردو بیدارم کرد قاشق قاشق گذاشت تو دهنم به طور لوس وارانه ای اصن . بعد باز بیدارم کرد کلی قوربون صدقم رفت که بیا این قرص رو بخور که تب داری هی گفتم مامان تب ندارم . ولی قرص رو به من خوروند . بعد من شرمنده شدم از این همه محبت بیچاره دلش سوخته بود از بیکس و کاریه من . خلاصه خواستم بگم اون مهربونیایی که میگفتم مامانم بعضی وقتا در سال داره الاناس که منو خرسنده عالم هم میکنه در ضمن
از عشقی که برایم رویاست؟؟؟
پاسخحذفباران زلال واژه است..!!!
سلام
معرفی وبت رو دوست دارم...
و خودش...
و فضاش....
و عشقی که اندازه ی کلبه ی من توش نایاب نیست
دلت شاد