۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

مادری

از اونجایی که دندونمو جراحی کردم و بی کسی کشیدم دوروز و تمام دوروز دلم شیر برنج میخواست مامانم دیشب اومد بالاخره ولی من حالم خوب نبودو زودی خوابیدم . این دوروز که نبود به من برسه من کلی غصه خورده بودم و ناراحت بودم از دستش . بعد دیشب برام شیر برنج درست کردو بیدارم کرد قاشق قاشق گذاشت تو دهنم به طور لوس وارانه ای اصن . بعد باز بیدارم کرد کلی قوربون صدقم رفت که بیا این قرص رو بخور که تب داری هی گفتم مامان تب ندارم . ولی قرص رو به من خوروند . بعد من شرمنده شدم از این همه محبت بیچاره دلش سوخته بود از بیکس و کاریه من . خلاصه خواستم بگم اون مهربونیایی که میگفتم مامانم بعضی وقتا در سال داره الاناس که منو خرسنده عالم هم میکنه در ضمن 

۱ نظر:

  1. از عشقی که برایم رویاست؟؟؟
    باران زلال واژه است..!!!
    سلام
    معرفی وبت رو دوست دارم...
    و خودش...
    و فضاش....
    و عشقی که اندازه ی کلبه ی من توش نایاب نیست
    دلت شاد

    پاسخحذف