۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

نهنگِ قاتلِ حجیمی درونم موج میزند اینجوری : میوج میوج

شاید الان اصلا موقعتِ مناسبی برای نوشتن از مرگ نباشه ! ولی خب مرگِ چیکار کنم ؟ همینجوری که دراز کشیده بودم و از سوختگی های بدنم رنج میبردم جلوی آفتاب ، به این فکر میکردم که من به این معتقدم که یکی که میمیره بلافاصله روحش توی یه جسم ِ دیگه به وجود میاد و این در صورتیِ که روح وجود داشته باشه و به نظرم داره خب ، بازم چمیدونم آخه فیلسوفم مگه من ! بعد داشتم فکر میکردم که آدمها هیچ وقت نمیتونن متوجه بشن که منِ نهنگِ قاتل چه جوریه ! آدما منِ آدمها رو متوجه میشن ، معلومه چی میگم ؟ خب حالا به نظرم خیلی خوب میومد که یهویی چشم باز کنی ببینی نهنگِ قاتلی توی اقیانوس ! و خب روح نمیتونه روحِ یه نهنگ ِقاتل ِ مادر باشه ؟ نهنگِ قاتلِ مادر خیلی ابهت داره میدونین ، من دوس دارم نهنگِ قاتل بشم تو زندگی بعدیم اگه وجود داشت لطفا !
بعد از مدتها رفتم تو صفِ نونوایی و با اینکه خورشیدی وجود نداشت با سماجتِ تمام عینکمو در نیوردم چونکه یا باید میدادمش بالا روی موهام که دوس ندارم یا اینکه باید میگرفتم دستم که دستم شلوغ میشد نگه داریاش ، بعد با خیالِ راحت از پشتِ عینک همه رو دید زدم ، واس خودم نون خشخاشی خریدم ، رفتم پنیرِ تبریز و کشک ِ محلی خریدم ، رفتم خونه دیدم تخمِ مرغ محلی داریمو انبه ی خــــــوب ، گفتم آخجون نمیرو میکنم میخورم ، دیشبشم تقریبا ده دقیقه تو شیرنی فروشی مثه وروجک هی زیگزاگی پریده بودم سرِ یخچاله کیکا و کیک بستنیا و رولتا ! انگاری که رولتا کیک نیستن ، هستن ولی درازن و هیجانی ، کیک رو امروز صبح به عشقِ خوردنش با شیر بیدار شدم ولی خب نشد ، بقیه خوردنیا هم که گفتم هم نشد بخورم ، وقتیم که کشکو گذاشتم رو میز گفتم کاشکی کشکِ بادنجون درست کنی ، الان شیشو خورده ای ِ صبحه ، هیچ کدومو نخوردم ولی تا دلم بخواد حرص خوردمو عصبانی بودم ، اینا گریه دارن ؟ من دارم گریه میکنم برای اینا ، الان پتانسیلِ اینو دارم که برم بشینم کفِ آشپزخونه واس خودم انبه سق بزنم و تو یه لپم پُر از کیک باشه و  زار بزنم ولی خب انبه و کیکو کشکِ بادنجونو اینا چیزایی نیستن که بشه باگریه خورد اینارو باید با دلِ خوش خورد به نظرم ، بستنی و میوه هستن که میشه با گریه خوردشون واسه حضم ِ گریه خوبه اصن  ، یعنی رو من که کار میکنه دستشون درد نکنه به هر حال . دیگه نگم که شمعم خریدمو اینجا نشسته پیشم و کیکم دست نخورده موندو بردن واسه کسی چونکه کیک بازم داشتیم .
استرس داره منو میخوره ولی خواب نمیخوره ، یعنی خواب نشسته روما ولی خب استرس قوی تره به هر حال ، همین لحظه دلم از این فرشته های خوب بد اینا خواست که رو شونه ملت هستن ! هستن ؟ دستشون درد نکنه خب ، مال ِمن که اگه هستن من نمیبینم لطفا بیان یه خودی نشون بدن شاید فرجی چیزی شد !
کاشکی توانایی ِ بوسیدن ِ خودم رو داشتم ، شاید همه چیز حل میشد اینجوری .
اینکه گریه هامو کاملا کنترل میکنم خیلی عجیبه یعنی خیلی مرد شدم که اینکارو میکنم کلا این وضع بعیده ازم ، اینم که وقتی کنترلشون میکنم جای دیگه بیرون نمیزنن بازم عجیبه ! ولی خب میتونم به خودم کلی قولِ واقعنی بدم که یه جایی خیلی به شدت قراره بیرون بزنه به هر حال ، شاید باورتون نشه ولی اگه نهنگِ قاتل بودم الان ممکن بود حامله هم باشم ، فصلِ جفت گیری هیچ وقت هم بهار نیست ! مخصوصن برای ما آبزیان که اینهمه استرس حمل میکنیم خیلیم حجیمیم ، من نگرانِ شیردهی ِ بچه هام هستم ، شما میمی های نهنگ ِقاتلی که من باشمو نمیدونین کجاشه دقیقا ؟ آبِ آبی ِ اقیانوسیعی توی خیالم هست که من توش لالالالالالا کنان شناورم بدونِ فکر بدونِ دغدغه بدونِ گریه کردن ، تازه اگرم گریه کنم به آبِ اقیانوس اضافه میشه و داراردادادام اگه گفتین چرا آب شوره ؟ چونکه ماهیا گریه میکنن چیک چیک تو برکه همچین میشه تو اقیانوس یعنی ، بعله استرس داره منو میخوره معلومه ؟ مچکرم
: (

با وجودِ سابجکتِ موجود درونِ حجیمی دارم امیدوارم گشاد تر از سایز ِنهنگ نباشه فقط و این نهنگ گریش نگیره الهی .
همین الان که نشستم اینجا سرنوشتم رو هواس تموم شه یا بره هوا پَر یا بشینه رو زمین و امیدوارم همه ی این دردسرای موجود منشعش دور بشه مثالِ تهِ روضه خونیا حالا برگردین اونوری دعا کنیم و اینا ، واقعیت اینه که به دفعِ بلا نیاز دارم شاشِ بچه نابالغ بیارین که شاش لازمه بختم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر