۱۳۹۱ مرداد ۱۸, چهارشنبه

واسه کی داری میتابی واسه من یا واسه اونا ؟ *

حجومِ بلا باعث شده بود که زمان رو نفهمم و فقط از کله ی سحر به طورِ اتوماتیک وار بیدار شمو کلی جا در روز کز کنمو شب هم اصلا نفهمم که چجوری خوابم میبره ! یه جورایی خوب بود و باعث میشد که فکر نکنم و پنیک بره درشو بذاره ، به نظرم به همه ی کاراهامم میرسیدم که فکر میکنم روزهایی که منتظرمن همشون همینشکلی هستن البته امیدوارم بدونِ بلا باشن ! و فقط سرشلوغیِ مفید باشند ، کلا هر چیزی که باعثِ فکر نکردن و فراموشی بشه رو پذیرا هستم با آغوشی مثلِ مُرده یخ .
اون حجوم ِ بغضی که توی خونه وجود داشت مسخره ترین جوِ دنیام بود که هیچ وقت فکر نمیکردم ببینم همچین وضعی رو که هرچی بیشتر میگذره میبینم که هرچی قرار نیست ببینم دارم میبینم که ! چه مسخره ! اینکه باید قوی میبودم سخت بود اونم وقتی که نیاز به آرامش داشتم و تقریبا الان ازش عبور کردیم ولی خب طولانیه و باعث شده یه ترسِ دیگه ای هم از آدمها به ترسام از آدمها اضافه بشه ! و این خوبه به نظرم یه ترسِ محتاط گونه بهش میگم .
دوست دارم از این به بعد اگر کسی بود که وجود داشت پیشم کنترل هم داشته باشه سرخود توی آپشن هاش ، یعنی یه کنترل از راهِ دور داشته باشه بده دستِ من بگه بیاه اینم کنترل ِمنه ! منم با کمالِ میلم کنترلمو در اخیتارش میذارم و با دلِ خوش و آواز خون کنترلش میکنم ولی خب هیچ وقت همچین چیزی وجود نداره دخدرِ خنگِ عزیزی که من باشم : ) ، آدمها چه دور چه نزدیک چه غریبه چه آشنا بهم این توهم رو میدن که میخوان به صورتِ واقعی به تنم چنگو صلاح بزنن ! حتی وقتی باهام میگن میخندن یه تنفری تمامِ جونمو در بر میگیره ولی میخندم .
از این همه تنفر و سکوتی که توی خودم دارم خسته شدم راستش ، مدتِ زیادیه بی احترامی های زیادی رو تحمل دارم میکنم و صدام در نمیادو غش غش میخندم و تودلم گریه میکنمو میگم خاک  توسرت که توی این بی احترامی به این بزرگی مجبوری وانمود کنی همه چیز گل و بلبلِ و وای چه زندگی زیباست چه من خوشبختم و همیشه هم ترس از چشم خوردگی و حسودیِ ملت رو داشته باشی ! تصمیم دارم نامه بنویسم و از همه ی تنفر هام بگم از تمامِ چیزهایی که تحمل کردمو صدام در نیومده و از حسرتهایی که حمل کردم و تهِ دلم یه چیزی میگه گناه دارن ملت گناه دارن بعد میگم چیکار کنم ؟ تا کجا سکوت کنم ؟ حداقل وقتی دارم میرم بذار بفهمن ! بدونن این چیزهایی که نشون میدادم تمام ِتنفرمو سکوتمو نارضایتیم نبوده ! خودم هم نمیدونم چطوری اینهمه وقت تن دادم به این همه توهین نمیفهمم و فقط تمام مدت به خودم میگم هیچ وقت حق نداری یه جایی یه وقتی از این دوره از زندگیت شکایت و گله کنی که دیگه اینجا جای خطا کردن نبوده که عقل داشتی اشتباهاتو کردی فقط عرضه نداشتی .
همیشه دوست دارم بدونِ اینکه صحبتی بکنم یکی باشه که اندازه ی من اینهمه تنفر با خودش حمل کنه ولی خب کی انقدر تنفر با خودش حمل میکنه ؟ کی اینهمه میترسه ؟ کی وقتی از یکی متنفره و داره زجر میکشه از چیزهایی که میدونه ولی باهاش میگه و میخنده مثلِ من ؟ کی انقدر احمقِ اونم دانسته ؟ !
اینروزها بیشتر دلم میخواست که فلسفه خونده بودم و الان در آستانه ی گرفتن ِ دکترای فلسفه میبودم ، آدمها جلوی کسی که دکترای فلسفه داره هیچ وقت به خودشون اجازه ی اظهارِ نظرِ بیخودی ِ بدونِ علم نمیدن و در حقیقت زرِ مفت نمیزنن یعنی جرات ندارن برای اینکه کسی که دکترای فلسفله داره انقدر عاقل شده که اونا هرچه قدرم زرِ مفت بزنن همچنان یه لبخند ِ فلان تحویلشون میده یا اینکه یه جوری با یه جوابِ کوتاه جوابشونو میده که تا عمر دارن سکوت پیشه میکنند ، بعله من میخوام ملت بترسنو منو آزار ندن ندونسته من میخوام نترسم من خسته شدم انقدر ترسیدم ، میترسم مثلِ یه موش که گربه ِ وحشیِ گرسنه دنبالش کرده مثه هرچیزی که پناهی نداره ، مثلِ خودِ احمقم .

* عنوان از آهنگِ واسه من یا واسه اونا ، از هادی پاکزاد . 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر