۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

سپتامبر های همیشه ترسناک

بیشترین نمایی که دوست دارم ازش عکس داشته باشم صبحای خیلی زوده که بیدار میشم یه چشمم به آینه جلوی تختمه یه چشمم به پنجره و کوهو خیابون که همش بنفشه همش عکسه همش انگاری الکیه ، اینجا بیشترین جاییه که حسرتِ دوربین نداشتن رو میخورم و با همین گوشیم و ادیت هایی که بلدم سعی میکنم عکس بسازم . هرروز صبح که بیدار میشم یادم میاد که همش برام سوال بود که ترسناک نیست که جلوی تختِ آدم آینه باشه ؟! میبینم که نیست ، صبحا آدم زیباست انگار یا من دچارِ خودشیفتگی ِ خاص شدم ، ولی دوست دارم اینجوریه ، وقتی از جام بلند میشم موهام دورمه پتو دورمه خودمو نگاه میکنم میگم خب ! بعدش ؟ چیشد ؟ خالی شدی؟ نشدی؟ تمام ِمدت دارم از خودم سوال میکنم که خب حالا چی ؟ بعدش چی ؟ نتیجه چیه ؟ چیزی به جز سکوت برای جواب ندارم ، هنگم هنوز و همچنان ساکت ، یه وقتایی خیلی شدید به درودیوار میکوبم جوری که شکسته شدنِ خودمو به شدت حس میکنم ولی بعدش آروم میشم و سعی میکنم خودمو هول بدم به فکر نکردن به یاد نیوردن ، احساسِ بی احترامی هنوز ولم نکرده هنوز حسِ بی احترامی میکنم و میشینم خودمو قانع میکنم که نه خب الان اونی که رسیده به هدفش تویی نه هیچ کس دیگه پس گور بابای هر چی بی احترامیه .
بیدارم کردن که حالت بده بخواب ما میریم خرید ، دوش که گرفتم دیگه واسه خودم نبودم ، همه دنیا سیاه شده بود ، فکر کردم که اون ضربه ای که شب ِ قبلش به سرم خورده باعثِ همه ی این مریضیاس چونکه سرما خوردگی رو چه به سیاهی رفتن چشم و فشارِ پایین و این وضع ؟ فقط میدونستم باید به خودم یه چیز شیرین برسونمو آروم باشم ، هم دلم میخواست بالا بیارم هم دلم میخواست جیغ بکشم ، خودمو انداختم تو راهرو گریه کردم گفتم که چی ؟ ارزش داره ؟ انقدر هنگ ؟ زنگ زدم که زودتر بیایین دیگه حالم بده ، درو باز کردن خوابیدم رو تخت چایی نبات خوردم ، رفتم زیر ِ پتوی غاریعی که خریدم هی گفتم که چی که چی که چی ، که بهترین جای زندگیت وایساده باشی ولی یه تیکه به این بزرگی جاش خالی باشه ؟ دلم داره میسوزه فقط اینو میتونم بگم که هر خنده ای که میکنم تهش دلم خون میشه و میسوزه که چرا ! به چه قیمتی ، چه قدر حیف چه قدر حیف ، خیلی حیف .
دلم برای همه ی اشکایی که نمیریزم و جیره بندیشون میکنمو میگم ببین حق نداری بیایی پایین میسوزه ، دلم به معنای واقعی میسوزه برای خالی بودنِ این تیکه ی به این بزرگی که تا عمر دارم دلم برای نبودنش میسوزه .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر