۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه

پاییز پاشیده رو تنم پونزدهِ مهرِ هرسال

احساسِ جا افتادگیِ شدیدی میکنم ، یعنی اینکه میگن که جا افتاده شدی اینا ، همون . کاملا خودمم و هیچ کس نیست ، ساکتم ، لبخند دارم ، اشک میریزم یواشکی ، ولی واسه خودمم و این خب خوبه ، به چند تا چیزی که میخواستم رسیدم انگاری، فقط یه کم باید سخت تر بگیرم تا بتونم کامل برسم . از جاج کردنِ آدما بیزارم و واقعا خیلی آدما خوشبختن که داشتنِ سلاح آزاد نیست وگرنه خیلیارو ترکونده بودم ، این خودخواهِ درونم بود چونکه آدما میتونن روزِ تولدشون خیلی خودخواهِ درونشون بزنه بیرون اصلا و مراعات نکنن ، یه روزم بیاد که ملت جاج نکنن شاید بهتر بشه کمی زندگی .
تجربه ها همه جدید و عجیبن ، فقط دارم میرم جلو و باورم نمیشه و میگم که هی هی فکر نکن راه برو ، برو جلو و فکر نکن وگرنه بخوام فکر کنم کم میارم که اع چی شد آخه ! که چی ! چرا ! واسه همین در میرم از فکر .
دوتا تولد خوب داشتم امسال یکی قبل از اومدنم به اینجا که واقعا سورپرایز بود و خیلی خوش گذشت و هنوز تمامِ خوشیهای اون شبو رو تنم حس میکنم و یکی هم اینجا که دوستای جدیدم برام تولد گرفتن و باهام بودن ، همینکه تنها نبودم خیلی خوب بود ، درسته یه کم جابه جا وایسادم سرجام ولی خب تهش وایسادم که ، اینکه اینهمه قوی به نظر میرسم یه کم ترسناکه و توقعِ آدمارو میبره بالا ولی قصدم اینه که کلا نذارم کسی توقعی داشته باشه چه برسه به بالا یا پایینیش . سالهارو نمیخوام بشمرم که چه قدر مونده تا سی ، چونکه توی ناخودآگاهم انگاری هی منتظرم انگاری که خبرِ خاصی باشه با ترس منتظرم که نباشم لطفا .
اینکه اینجا فقط واسه خودمم خیلی راضیم  ،کاش تکمیل شه این راهی که  توش افتادم و نتیجه ی خوبی داشته باشه برام ، کاش همه چیز خوب پیش بره کاش این تیکه ی جای خالی ِ توی دلم هم پُر بشه ، کاش از استرس و نگرانی ِ خراب شدنِ ساخته ها کم بشه و به قولِ اونوری ها استیبل بشه همه چیز . 
تولدمم مبارک باشه : )


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر