۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

من سفر2

صبح پا شدیم با فولی رفتیم کنار رود خونه دویدیم واقعا عالی بود یه کم سرحال تر شدیم ٫ کلن مسافرت خوبیه ٫ همه چیز جوره . مامان مارو مجبور میکنه که کلی غذا بخوریم و ما امروز تصمیم گرفتیم که اینهمه نخوریم و دو وعده واقعا ماروبس است . مامان میگه اینجا الان جهان چندمه ؟ جهان سوم که نیست چون خیلی از ما جلوتر هستند  ٫ من میگم جهان دوم ٫ فولی میگه فقط میگن جهان اول و سوم دومی وجود نداره .من دلم واسه مامانم میسوزه یه کم .  اینجا نه و نیم شب هوا تاریک میشه . اینجا تمام مدت هوس ها ولکنت نیستند ( سلام ا ) . مامان کلن هی بییر میخوره واقعا عالیه این موضوع ٫ مارو هم تشویق میکنه که بخوریم . ما خودمونو کشتیم نفهمیدیم قبله کدوم وریه نمیدونم آخرش بابا از کجا پیدا کرده ٫ شایدم پیدا نکرده نمیدونم . من ؟ من فارق دنیام دیگه . شبا تا میام فکر بکنم نمیفهمم چه جوری میرم تو خواب . آها یادم رفت بگم اینجا تمام مدت چلچله ها دارن آواز میخونن

۱ نظر:

  1. جای ما جهان سومی ها رو هم بسی خالی کن
    آخی چشم اینجوری نگو من گفته مامانمو گفتم وگرنه ما خیلی از مردممون کلا جهان اول و میذارن تو جیبشون :)

    پاسخحذف