صبح پا شدیم با فولی رفتیم کنار رود خونه دویدیم واقعا عالی بود یه کم سرحال تر شدیم ٫ کلن مسافرت خوبیه ٫ همه چیز جوره . مامان مارو مجبور میکنه که کلی غذا بخوریم و ما امروز تصمیم گرفتیم که اینهمه نخوریم و دو وعده واقعا ماروبس است . مامان میگه اینجا الان جهان چندمه ؟ جهان سوم که نیست چون خیلی از ما جلوتر هستند ٫ من میگم جهان دوم ٫ فولی میگه فقط میگن جهان اول و سوم دومی وجود نداره .من دلم واسه مامانم میسوزه یه کم . اینجا نه و نیم شب هوا تاریک میشه . اینجا تمام مدت هوس ها ولکنت نیستند ( سلام ا ) . مامان کلن هی بییر میخوره واقعا عالیه این موضوع ٫ مارو هم تشویق میکنه که بخوریم . ما خودمونو کشتیم نفهمیدیم قبله کدوم وریه نمیدونم آخرش بابا از کجا پیدا کرده ٫ شایدم پیدا نکرده نمیدونم . من ؟ من فارق دنیام دیگه . شبا تا میام فکر بکنم نمیفهمم چه جوری میرم تو خواب . آها یادم رفت بگم اینجا تمام مدت چلچله ها دارن آواز میخونن
جای ما جهان سومی ها رو هم بسی خالی کن
پاسخحذفآخی چشم اینجوری نگو من گفته مامانمو گفتم وگرنه ما خیلی از مردممون کلا جهان اول و میذارن تو جیبشون :)