۱۳۹۱ خرداد ۲۷, شنبه

آلبالو

 صندلی رو داده بودم عقب دراز کشیدم ، دستمو هی میکشیدم به کمربندِ ماشین و روش های خودکشی با کمربندِ ماشین رو بررسی میکردم که هیچی به ذهنم نمیرسید که هیچ بعدشم همش به خودم میگفتم که چی آخه بیمار چه وضعِ فکره ، بعد گفتم خب شاید یه روزی لازم شد ، برگشتنی داشتم به این موضوع فکر میکردم که حاضرم خودکشی کنم فقط به دلیلِ آزارِ شخصِ خاصی ؟ همیشه به اینجا که میرسم فکرامو پخش میکنم ایندفعه تمرکز کردم که تموم شه دیگه فکره بره پیِ کارش ، از فکرش خودم اذیت شدم و لرزیدم که چه چیز ِمسخره ای چرا باید همچین کاری بکنم ولی تهِ دلمو یه چیزی داشت قلقلک میداد به شدت ، فکرِ مرگ فکر کنم همه گیر باشه همراهِ همه هست همیشه ، هیچ وقت دوست ندارم کسی نابود شه و اذیت شه برای از بین ِ رفتن ِ من ، پس غلط کردم اصلا .

خواب دیدم توی باغم زیر ِدرختِ آلبالو ، یعنی میدونین درختِ آلبالو نازکه خیلی و بزرگ نیست اوصولا کوتاهه ولی درختِ گیلاس خیلی بزرگه میتونی بری رو شاخه هاشو خیلی وقتا باید بپری تا دستت به گیلاس خوبا برسه ولی درختِ آلبالو رو دست دراز کنی میتونی آلبالو بچینی هی ، این درخت آلبالوعه که میگم تو خواب درختِ گیلاسی بود که آلبالو داشت ، پس درختِ آلبالو بود واسه من و من گُم شده بودمو همش داشتم پشت ِهم با صدای خیلی ریز گریه میکردمو میگفتم زیر ِدرختِ آلبالوت گُم شدم خوبت شد ؟ حالیت شد ؟ فهمیدی اصلا ؟ حتی چند بار هم اونوسطا بیدار شدم و همینارو تکرار کردمو باز خوابیدمو به گم شدنم ادامه دادم ، تمامِ وقتی که گُم شده بودم چشامم با یه دستمالِ سفید بسته شده بود ، پیرهن تنم بود ، چمن بود ، درخت تنها بود ، باغ بود و نبود ، زیرِ درختِ آلبالو گُم شده بودم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر