۱۳۹۱ تیر ۸, پنجشنبه

تا شومی و لالی شسته شود


جغدِ شوم نشسته بر دیوارهای منحنیِ زندگی
نشسته بر سرِ قبرهای زاویه دار
قبرهای گاه چاله مانند
نشسته بر سرِ گودال های خالی از جسد
بدن های سرد میخواند به گودالِ خاک
جغدِ شوم نشسته بر بال تمامِ مقدسات
نشسته بر بالِ تمامِ کائنات
شوم میخواند بر سرنوشت ِ تمامِ خنده ها
خون میخواند بر تمامِ بالهای مقدس
پلیدی میخواند بر تمامِ دوپایانِ مدعی
جغدِ شوم نشسته بر سرِ شانه ی خدا
برسرِ شانه ی بُتِ بت پرستان
بر سرِ شانه ی نوزادِ در رحِم
جنگ میخواند برای تمامِ آرامش های دنیا
صدا میخواند برای تمامِ سکوت ها
پایان میخواند برای تمامِ آغاز ها
جفدِ شومِ لال نشسته بر سرِ لانه ی خویش
سیاهی میخواند برگیسوانِ شاد
تباهی میخواند برای خنده های بیخبری
جفدِ شومِ لالِ مادر تمامِ کینه های جمع شده اش را
در تمامِ این سالهای عمرِ طولانیش
میخواند برسرِ عالم
جغدِ شومِ لال ناگهان نعره میزند
نشسته بر سردرِ دروازه ی عالم
و عالم همه آب همه خون همه خاک همه سرد بی جریان
جغدِ شومم بخوان که جهانم بدونِ نعره ی تو تاریک تر از خاک است
بخوان که عمر ها همه به فنا
 تن ها همه فرستاده شده به خاک
روح ها همه سرگردان و بیمار و گریزان از تن
زخم ها همه بی مرحم
جغدِ شومم بخوان که بارانم کم است
جغدِ شومم بر غروب بشین ، غروب را مسخ کن
غروب را بگیر جان را بگیر
جغدِ شومم بخوان تا شوم را بشوری از عالم
تا سرنوشت را پاک کنی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر