۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

خیالم راحت نیست



از کلمه ی تقدیر گریزانم ، یعنی فکر میکنم که یه کلمه ی بی معنیی بیش نیست ! از یه ور هم به آدمایی که به تقدیر اعتقاد دارن حسودی میکنم و میگم خوش بحالشون ، چونکه کلا آدما خوش بحالشون که دلشون به چیزی قرصه ، چونکه خیلی وقت میشه که دلم به هیچ چیز قرص نیست و تماما دارم رو لبه ی پرتگاه راه میرم انگاری و هر آن منتظرم که بیوفتمو همه چیز بوم پودر بشه !
راننده تاکسی انقدر خندیده بود توی زندگیش صورتش خطِ خنده داشت و گونه هاش خنده مانند بود ، داشت میگفت اونجایی که آدم از هیچی به وجد نیاد اونجا یعنی مُرده یعنی پیره ! از این آدما بود که تقدیر رو باور داشت و کلی اعتقاداتِ دیگه و خب جزو لیست حسودی شدگانم قرار میگیره . اینکه از هر چیزی چند نوع وجود داره به  نظرم میتونست وجود نداشته باشه هیچ کس هم بویی نمیبرد که اوه این وجود نداره ، مثه خیلی چیزای دیگه که وجود نداره و ما کنار اومدیم با وجود نداشتنش ! تقدیر رو داشتم میگفتم که یه جایی بود که دور و برم رو لجن ِ زندگی ِ عزیزم گرفته بود و خودم خودمو کرده بودم توی چاهش و هر وقتی که فرصتی داشتم برای فکر کردن میگفتم این تقدیرِ منه دیگه همینی که هست و یهویی همون وقتا بود که هرروز میگفتم تقدیرت اینه و باید بسازی و اینا که یه چیزی که هنوز نمیدونم چیه دستمو گرفتو منو کشید بیرون و این جزوِ معجزات زندگیم حساب میشه که فکر میکنم هیچ وقت دیگه معجزه ای تو زندگیم نداشته باشم با این وعضِ بی باوری محضم به همه چیز و این لبه ی پرتگاه راه رفتنم به خیالِ خودم ، بعله همه ی این لب پرتگاه خیالِ خودمه وگرنه آدمهای ساده خیلی راحت آواز میخونن و راهشونو میرن بدونِ اینکه اصلا بدونن که توی دنیا لبه ی پرتگاهی قرار داره و بدونِ اینگه همیشه خودشونو لبه ی پرتگاه فرض  کننو منتظر داغون شدن باشن ، راستش خسته شدم انقدر میترسم و از این بدتر اینه که این ترس دیگه اسمش ترس نیست وقتی باهاش کنار اومدم وقتی که میگم فوقش همه چیز داغون میشه ، مثلا میگم زلزله بعد میگم میاد هیچ کاری نمیتونم بکنم ،  تموم میشه هیچ کاری نمیتونم بکنم ، این یعنی ترس دیگه اسمش نیست یعنی کنار اومدم با همه چیز و فقط منتظرم که از همه جهات فرو بپاشم ! اینم میدونم که به هیچ وجه اندازه ی خیلی وقت پیش ها قوی نیستم ولی خب هیچ کاری هم نمیتونم بکنم فقط باید سعی کنم دامن زدن به این وضع رو کنترل کنم و دامن نزنم بهش یعنی . تمامِ مدتِ زندگی هر چیزی که پیش اومده با جنگ پیش اومده با چنگو دندون تیکه تیکه هاشو نگه داشتم برای خودم و راستش خسته شدم و نمیفهمم که چرا باید اینجوری باشه و خیلی وقته دیگه اینکه کارمایی وجود داشته باشه رو باور ندارم ، من حتی همین الان باور ندارم که زندگیی وجود داشته باشه چه برسه به چیزهای دیگه ، به همه ی آدمهایی که زندگی رو باور میکنن و میخندن و بی خیالن حسودی میکنم ، درصورتی که در ظاهر به بیخیالی زدم ولی اسمِ اینی که خودمو زدم بهش بیخیالی نمیتونه باشه چونکه حواسم به همه چیز هست و سعی میکنم حواسم به چیزی نباشه و اسمش زجر مطلقه .
احساس میکنم که توی یه جاده ای قرار گرفتم که مثل ِ جاده ی رسیدن به قصرِ جادوگرِ شهرِ اوزِ ، پیرهن گل گلی تنم نیست موهام موشی نیست دنباله قلبو کوفتو زهرِ مار نمیرم پیش ِجادوگر ولی حاضرم هر چیزی بپردازم که باورهام برگرده و بتونم لحظه ای همه چیزو باور کنمو بخندم و خیالم راحت باشه و دلم خوش باشه ، جاده نارنجیِ بد ترین رنگِ ممکنِ که میتونه توی تمامِ رنگها وجود داشته باشه ، رنگِ آجری که همه ی دیوار هارو میسازه . اینکه دوتا چیزِ پرفکت توی دستام دارم و باید یکیشو انتخاب کنم خیلی دردناکه و تا آخر عمرم همیشه باید از نبودِ یکیش رنج ببرم همه چیز رو سخت تر میکنه و اینکه هیچ وقت نمیتونم دوتاشو باهم داشته باشم از همه چیز بدتره و این منو داره به یه آدمِ خیلی خیلی سخت تر تبدیل میکنه و این اون جنگیدن و بیشتر میکنه فکر میکنم و یه جایی هست که دیگه چنگ و دندون کار نمیکنه دیگه کُند میشه و تو هیچ کاری نمیتونی بکنی دیگه همون تیکه تیکه ها هم بهت نمیرسه !
از آدمهای مرموز خوشم میاد ، نه بدم میاد حسودی میکنم یعنی ، خوشم نمیاد ، هیچ وقت نتونستم توی زندگیم مرموز باشم و کارهای خودمو بکنم هیچ وقت یواشکی نداشتم برای خودم ، همیشه یه جایی سریع همه چیز رو گفتم ، تو تنها چیزی که میتونم مرموز باشم گاهی حالِ بدمه که اونم خیلی کم پیش میاد و کاملا ناخودآگاهه دیگه ، یه جایی وایسادم که نه میدونم میخوام بگذره نه میدونم میخوام نگذره ! از یه طرف میخوام محکم نگه دارم هر ثانیه رو و بوی همه چیز رو حفظ کنم از یه طرف میخوام همه چیز مثلِ یک چشم بهم زدن باشه .
اینکه از اون دوتا چیزِ پرفکت باید یکیشو داشته باشمو هیچ وقت نمیتونم دوتاشو باهم داشته باشم داره یه کاری میکنه برم زیرِ پرتگاه و خودمو دار بزنمو تا همیشه ی همیشه اون زیر آویزون بمونم .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر