۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه

نوکِ انگشتم

دکتر گفت که هر وقتی که گریه ت میاد گریه کن ، حتی تو اتوبوس تو تراموا تو خرید تو مهمونی هر جا ، زبونم قد نمیداد که بهش بگم دکتر روحم چی جونم چی که داره میره ؟ ولی میفهمید چون پشتش گفت که تمرینِ گریه نکردن خوب نیست همه اینا میشه غمباد همه اینا میترکه میزنه بیرون .
از گریه کردن در میرم چونکه خیلی ریز و بیصدا و مظلوم گریه میکنم ( گه به اگزجره کننده ) و خودم دلم برای خودم میسوزه وقتی که گریه میکنم ، وقتی که جلوشو میگیرم حس میکنم قویعم .
 دکترِ ایرانم میگفت ناراحت نباش میگذره میگفت من اونموقع که رفتم نیویورک درس بخونم نه اینترنتی بود نه تلفنی بود ! میگذره ، تو صبر کن ، دلم میخواد زنگ بزنم بهش بگم دکتر میگذره ولی جونم جونم داره میره خطای زیرِ چشمم هم یادم باشه بهش بگم که همش از گریه س نه حتا یه خطش از خنده باشه ها نه ! همش از گریه و زجه موره .
دکترِ بابام میگفت که برو بدو تو باید ورزش کنی تو باید همه فکراتو بریزی بیرون ، راست میگفت وقتی میدوم خیلی بهترم خیلی چیزا انگاری پرت شدن بیرون با اینکه در تمامِ طولِ مدت دویدن دارم به ده هزار تا چیز فکر میکنم ولی بازم به دور انداختنشون کمک میکنه .
وقتایی که شبا میرسم خونه تمامِ دلخوشیم به صندوق پستی ِ ، که کلیدش دستِ منه ، هر سری چک میکنم وقتی که نامه ای تبلیغی چیزی توشه ذوق میکنم ، خیلی بیدلیل منتظرِ نامه ی خاصیم ، خیلی بی دلیل منتظرم که زنگ بخوره و صدای آشنا بگه بیا من رسیدم ، اینا همش سرابه همش پوچه ، کاشکی خنده ها دووم داشت . دلم برای خنده هایی که تهش خون میشه میسوزه ، حقِ ما چی بود ؟ کجای دنیا کم گذاشتیم ؟ مگه اصلا باید به دنیا حساب پس میدادیم ؟ مگه چه خبره ؟ من هرچی که فکر میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم که اینی که توش هستیم با اینهمه دردو حسرت حقِ ما نیست که توی رویام وایساده باشم بعد جای خالی بکوبه بکوبه و آدم نتونه از چیزی که همیشه میخواستش لذت ببره چرا ؟ چون هنوز جای یه چیزی خالیه که پر نمیشه .
مثلِ مُرده ها که میگن دستشون از دنیا کوتاهه  که واقعا دستم از همه چیز کوتاهه نفس ندارم نا ندارم توان ندارم ، دستم نمیرسه لعنتی دستم نمیرسه بیشرف.
کاش آدم دلبستگی نداشت کاش آدم ، آدم میشد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر