۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

غِی

رو یقه ی لباسم کفِ خمیر دندون ریخته ، حالا چجوری هر سری این بلا سرِ من میاد نمیدونم با اینکه یه ریزه خمیر دندون میزنم به مسواکم ولی همیشه وقتِ بیرون رفتم میبینم که لکه ی خمیر دندون هست رو لباسم و خب پاک هم نمیشه که لعنتی ، هرچیم که آب میزنی میری بیرون میبینی سفید شده ! لباسای قربانیِ این کف هم همیشه تیره هستن بیچاره ها ، منِ بیچاره یعنی اصلا .
اینبار هم همینکارو کردم با سشوار هم خشکش کردم ، نشستم وسطِ سالن مطالعه ، سمتِ چپِ سرم پشتش به شدت تیر میکشه رگِ پیشونیم سمتِ چپش تیر میشکه ، دارم خیلی تلاش میکنم درس بخونم نگاه میکنم میبینم که خمیر دندونا ردشون خیلی به شدت هست ، محلشون نمیدم میرم قهوه میگیرم سرم تیر میکشه ، میرم دسشویی میبینم چشمِ چپم کاملن قرمز و خون افتادس ، یقمو میشورم میگیرمش جلوی خشک کن ، خشک کنا اولش سردن ولی آخراش داغِ داغن ، میام لنزمو در میارم ، چشمم تیر میکشه سمتِ چپِ سرم تیر میکشه ، دستمال میکشم به چشمم میبینم که دستمال خیسِ بدرنگ شده نمیترسم ، دیگه از اونروزی که دستام لمس بودن اول ِ صبح و نتونستم بلندشون کنم و نترسیدم دیگه واسه چیزی نمیترسم ، منتظرم یه کم دیگه درس بخونم برم خونه قطره بریزم . مسیج ِ تو فیس بوک میگه که اینجا داشتی زندگیتو میکردی بیکار بودی رفتی ؟ تو دلم میگم راست میگه ، بعد میبینم که راضیم ! اگه این جا خالیه نبود خب واقعا همه چیز از اولش خوب میشد احتیاجی به صبر نبود .
دکتر گفته بود روحت داره به بدنت زخم میزنه ومن باید بترسم از اینکه از هیچی دیگه به هیجان نمیام و از چیزی نمیترسمو همه چیز خیلی عادی و روتین شده ن .

دوسدخدرِ سابق ؟ برادرم برام نوشته که چه خبر ازش ؟ من نمیدونم چی باید بگم ! از اولش دروغ گفتم ، نگفتم حالش بده ، نگفتم مریضه خونه نیست ، نیست ، نصفشم تقصیرِ توعه ! همش گفتم خبر ندارم زنگ میزنم نیست و اینا ، اینبار نمیدونم چی بگم خیلی دلم میخواد بگم بهش که چی به چیه که مریضه که آینه ی دقه واسه ی خودش که داغونمون کرد که داغون شده خوبم نمیشه که تو میتونستی حضور داشته باشی میتونستی عقل داشته باشی ، بعدش میگم تو چی میدونی از زندگی آدما تو اصن کی هستی که این حرفارو به کسی بزنی ؟ تو خودت هنوز جای درست نیستی که حق داشته باشی کوچکترین حرفی به بقیه بزنی ! پیامشو باز نکردم که نفهمه که دیدم ، از اونورم میترسم که به برادرم بگم که الف هر سری داره مسیج میده و من هی الکی دسبه سرش میکنم که نکنه یه وقت باز حالش بدتر شه .

 مگه من چه قدم ؟ مگه من چه قدر فکر دارم ؟ چه قدر جا دارم دقیقن ؟
کاش خفه شم انقدر مصیبت نویسی نکنم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر