۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

سوده

کاش یادم بیاد چند شنبه بود چه فصلی بود چه سالی بود ، هوس کردیم که کباب بخوریم ، رفتیم کباب کوبیده گرفتیم با گوجه و پیاز ، گفت ایندخدره همش زنگ میزنه بیا گوشیامونو خاموش کنیم بریم تهِ کوچه پارک کنیم کبابو بخوریم بعد گوشیامونو روشن کنیم ، رفتیم تهِ کوچه شون یه تیکه دیگه بن بست تر میشد که کاش میشد کشید که کاش میشد الان خیلی دقیق بتونم بگم چه شکلی بود ، صندلیارو دادیم عقب نشستیم کفِ ماشین به کبابو پیازو گوجه خوردن و هر هر خندیدن و بیخیالی .
تا صبح منو بیدار نگه میداشت زنگ میزد میگفت اگه بخوابیم نمیتونیم بریم حلیم بخوریم ، میگفتم من بیدارت میکنم میگفت نمیشم بیا بیدار بمونیم بریم حلیم بخوریم بعد بخوابیم ، هیچیمون به هم نمیخورد ولی خیلی خوب باهم کنار میومدیم ، دانشگاه قبول شده بود ورامین ، من همش به ورامین میگفتم دماوند غش میکرد از خنده که تو خیلی خنگی باور کن اون ورامینه نه دماوند ، میگفت باهام بیا بریم امتحان بدم ، ماشینش همش جوش میورد تا خودِ ورامین تو سرما بخاری روشن نمیکرد منم واسه خودم فلاسک ِ چاییو پتو مسافرتی میبردم و چه قدر میخندیدیم تو راه چه قدر سگ ِ مُرده تو جاده بود ، چه خطرناک بود ، برگشتنیا بعضی وقتا میرفتیم میدون بهمن کشتارگاه جیگر میگرفتیم تا خودِ خونه براش لقمه میکردم میخندیدیم تا میرسیدیم .
صبای زود که میرفتیم حلیم روزایی که من مداد میکشیدم چشممو میگفت کله سحر چه توانی داری ؟ میگفتم خب آدم باید مرتب باشه ، میگفت تو سیاست داری خانومِ سیاستی ، یه روز یادمه گفت بیا بریم خونه ی ما بربری میگیریم با خامه میخوریم بعد تخت میخوابیم ، گفتم نمیام ، خسته میشدم همه ی منو واسه خودش میخواست نمیتونستم ، الان مثلِ سگ پشیمونم که نرفتم اونروز ، تمامِ خاطره ها تصویرا مالِ خیلی سال پیش تا تقریبا سه سال پیشه ، نمیتونم تشخیص بدم دقیقن کدوم کجا بود ، یه صحنه ای هست من از بالا میبینمش ، زنگ زده به عین که این دخدره کجاست ؟ من رگمو زدم ، عین زنگ زده به من که بدو بیا داروخونه وایسدیم روبه روی داروخونه رگشو زده میخنده گریه میکنه ، میگم چه کاری بود ؟ میگه درد داره خونه خونه ، میخندم میگم که چی ؟ میگه بی حسی هم زدم تازه .
پرده ی اتاقش یه سبزِ بدی بود که مامانش انتخاب کرده بود ، اتاق همیشه تاریک بود ، درِ خونه شون با لگد باز میشد از بس محکم بسته بودتش ، میرفتم تو خونه اول حیاط و درختِ انجیرش ، بعدش پله ها بعدش خودش ، خواب بود ، با موهای ابریشمش خواب بود میگفت اومدی ؟ بیا منو بغل کن ، میرفتم زیر ِپتوش یه بوی عجیبی میداد ، همیشه کف ِاتاقش پُر از لباس بود ، میگفت اینجوری راحتتر پیداشون میکنم ، دست میکردم تو موهاش ، میگفت هیچ کس اینجوری دست نمیکنه تو موهای من ، نیشم باز میشد ، میگفت بغلم کن نیشم باز میشد ، خواهر نداشتم ، زندگیم بود .
تنها کسی که یادش بود که من باید شبا لنزامو در بیارم خودش بود ، یه بار کیش بودم به موقع دقیقن جایی که توی دردسر تو تختِ اشتباهی بودم زنگ زد ، گفت وای بیداری گفتم الان لنزتم در اوردی خوابیدی ، رفتم تو بالکن باهاش حرف بزنم ستاره دنباله دار دیدم ، گفتم تو چه قدر فرشته ای برای من تو چه قدر نجاتی .
دست میکشیدم به رگای دستش صدای پیفِ گربه در میورد حال میکردم میخندیدم میگفت نگن دلم ضعف میره دنبالش میکردم که دست بکشم رو رگای دستش بگه پیـــــف ، هوس ساندویچ کثیف میکرد با ولع غذا میخورد ، قارچ برگر دوست داشت ، یه پاتیل حلیم میذاشتیم جلوش تموم میکرد ، دستاش کشیده بود ظریف بود ، موهاش ابریشم بود ، دماغش استخونی بود ، عالی بود پرفکت بود که آخ .
سالِ آخر هی گفت یادته اونسالی اومدم خونتون نشستیم رو اوپن از تو قابلمه ماکارونی خوردیم ؟ چه قدر کیف داد ، هی گفتم برات میپزم ، یه بار که از دستش ناراحت بودم پختم ، میخواستم براش ببرم گفتم بذار تنبیه شه ، گه به تمامِ این غُد بازیام ، هیچ وقت دیگه نمیتونم براش ماکارونی بپزم اونجوری با برق ِ چشماش ذوق کنه بگه یادت بود یادت بود ، یه بار یه لیتر آبزرشک خریدیم نشستیم تو چمنای پشتِ خونشون انقدر خوردیم که فشارمون نبود دیگه ، بعد همش جیغ زدیم انقدر که باباش اومد گفت پاشین الان میان جمعتون میکنن . خونه هامون تو دوتا کوچه روبه روی هم بودن .
چه قدر تا صبح نشستیم تو حیاط تا ماه بره خورشید بیاد چه قدر فیلم ضبط کردم چه قدر رنگ بازی کردیم چه قدر کلیپ ضبط کردیم.
پسره اذیتش میکرد ، یه صحنه یادمه داره رانندگی میکنه خستس یه دستش پشتِ سرشه داره بیرونو نگاه میکنه گریه کرده موهاشو محکم بسته پشتِ سرش ، چی میگفت تو دلش ؟ چرا میکوبه صحنه ها تو دلم ؟
ماشین که خریدم ، میگفت نترس گاز بده چرا میترسی ، تمامِ این دوسال هر سری اون یه تیکه یادگار امامو اومدم پایین له شدم از بس صداش پیچید که نترس چرا میترسی ؟
میگفت سفید نپوش ، میگفتم چرا ؟ میگفت بهت میاد تو حیفی حسودی میکنم ملت لیاقت ندارن .
یه آدم مگه الکی میمیره ؟ اونم آدم به این شادی ؟
یه سال عید زنگ زد گفت نباید بهم زنگ بزنی ؟ گفتم من بزگترم تو باید زنگ بزنی ، اونسال عید هم منتظر بودم زنگ بزنه ، نزد ، من سرم گرم بود منِ خر سرم بدجوری گرم بود ، ولی یادم هی بود که این بچه نیست ، گفتم شاید شماله یا هرچی ، داشتم میرفتم بیرون عین زنگ زد که سوده مُرده ؟ گفتم چرا چرند میگی ؟ سر راه نگاه کردم دلم ریخت دیدم خبری نیست ، بیرونمو رفتم تمام مدت فکر میکردم که امکان نداره ، چون نداره واقعا ! اون بچه از خون میترسید بعد بمیره ؟ خودکشی ؟ تازه سگ خریده بود ، یه بار نشستم پیشه سگه پارس کرد ترسیدم ، خندید بهم گفت تو این پیزوری میترسی ؟ این ؟
برگشتم که مطمعن شم موضوع چیه ، دیدم تو کوچه چراغه همه چیز خاموشه سیاهه آدمای سیاه پوش دمِ در ، اعلامیه سر ِکوچه بغلِ همون تلفن عمومی که چه قدر پاش خندیدیم دم ِ همون کوچه که چه قدر خاطره میریزه ازش ، نوشته بود مُرده ، یه مدلی بالاشم نوشته بود دخدرم یه جورِ گهی ، خورد شدم ، خفه شدم ، نشستم تو ماشین گفتم مگه آدم الکی میمیره ؟ مگه میشه ؟ امکان نداره ، رفتم خونه ف رو کشیدم پایین گفتم ببین سوده مُرده من الان چیکار کنم ؟ گفت فقط رانندگی نکن گفتم نه بیا بیا بریم ببین مُرده ؟ الکیه اینا ؟ من چیکار کنم ؟ رفتم خونه نشستم وسطِ اتاقم ، مامانم اومد گفت ایوای گفتم مامان آخ مامان دارم میترکم . نمیتونستم برم دمِ خونشون ، نمیدونستم چیکار باید بکنم ، بعد از سه روز مامانم به زور بردتم خونشون شب بود ، مامانش داشت بی قراری میکرد تو حیاط ، چیکار باید میکردم ؟ وایسادم نگاشون کردم ، مامانم گفته بود جیغ نزنیا خودتو نزنیا ، خواهرش منو نگاه کرد ، با نگاهشون میگفتن کجا بودی ؟ الان میایی ؟ الان که نیست ؟ خواهرش نتونست اومد منو بغل کرد گفت خواهر کوچولوم رفت ، گفت میگفت این خودشو عن میکنه واسه ما ، گفتم من گه خوردم من غلط کردم من نباشم الاهی ، مامانش گفت کجا بودی ؟ سوده دوروز تو کما بود با معرفت کجا بودی ؟ چی میگفتم ؟ چی دارم بگم ؟
میگن قرص خورده ، من باورم نمیشه ، مامانش داشت میگفت هفته ی پیش همین موقع زنده بود هنوز نفس داشت گفت دارم میام خونه ، مگه میشه ؟ نمیشه نمیشه باورم نمیشه هنوز که دوسالو نیم گذشته باورم نمیشه ، همیشه باهم میرفتیم بهشت زهرا دیگه باید تنها میرفتم ، چجوری دلشون اومده بود حجم ِ به اون زیبایی رو بذارن تو خاک ؟ چجوری ؟ چرا ؟
صداش هست خنده هاش حرفاش مدلِ دستاش همه چیش هست ، میکوبه مثلِ فیلم ، تموم نمیشه ، هر سری که میخواستم بپیچم توی محل یادش میکوبید که نیست خب نیست من میتونستم برم هر سری پیشش ولی دیگه کجا میرفتم ؟ نبود ! خاک واسه من جوابه ؟ قبر واسه من جائه ؟
آدما چجوری میتونن ؟ چجوری میتونم ؟! هنوز


انقدر چیز فراتر یادمه ولی توان ندارم دیگه .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر