۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

بعدا ...

انقدر غافلگيرم كه همش نيشم بازه واسه خودش . اصن با يادش قند تو دلم آب ميشه چه برسه به فكرشو حرفش . اينروزاي من پر شده از چيزاي عالي لابد . اصن انگاري زندگي هي چرخيد هي چرخيد تا من برسم به امروز . قلبم اينجا نيست انگار . بازم اعتراف ميكنم نه براي اتفاق هاي افتاده نه براي اونايي كه ميخواد پيش بياد هيچ تصوري ندارم
 ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر