۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

دی لعنتی ...

اینکه انقدر سخت وایسادی و به هیچ وجه یه خرده ساده نمیشی خوب نیست ٫ اینکه یه لحظه فقط نمیشینی به خودت به داشته هات به آرامشات به اینکه خودت و خودت چی دارین بریزین وسط ٫ اینکه بابا زندگی همیشه جریان داره و باید زندگی کرد ٫ اینکه تو یه فرصتی داشتی و گند زدی به فرصتت طوری که نمیتونی اصن گندتو پاک کنی ٫ بعد باید الان بشینی بگی خب از فرصتای دیگم استفاده میکنم  و اینا همش تجربس ٫ بالاخره زندگیه دیگه . نه اینگه گیر کنی ٫ نه اینکه مثل بچه ها رفتار کنی بگی من همینو میخوام اگرم نداشته باشم هیچی نمیخوام ٫ اینکه صبح تا شب بگردی دنبال یه سوراخی که نوری پیدا کنی ازش ٫ اه  پس کی زندگی میکنی ؟؟؟ من ااصن باور ندارم ٫ یه خرده بیشتر برو جلو ولی از رو فکرت بعد دله خودش کنار میاد اصن . بعد میشی مثل من ٫ اینکه نداریم همو ناراحتی ٫ اینکه اینهمه همو اذیت کردیم ناراحتی ٫ ولی او ته دلت یه خوشیه خوبی داری ٫ لحظه هارو نگیر ازمون . یه کم درک کن فقط  بزار بیشتر از این بگذره این بار آخره که حرف میزنم . همین 

۱ نظر:

  1. پستی تا این حد شخصی را کامنتی در حد اینکه آمدیم و خواندیم و رفتیم . همین !

    پاسخحذف