۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

روزدونه

بعضی از روزایی که قراره خوب باشن از اول صبحش ٫ شایدم از شب قبلش خوبن . امتحان داره و باید بریم ورامین ٫ میگه این امتحان آخریه هم تموم شه راحت شم ٫ میگم آخه ما پیر شدیم تو راه ورامین ٫ میگه چه عجب نگفتی دماوند . هوا هنوز تاریکه و اینبار باید با مترو بریم ٫ فکر میکنم یاد خاطرات مترو میوفتم ٫ بعد میگم خوبه یه چیزای خوبی هم جا مونده واسم . خستس و خوابالو میگم همیشه اینجوری رانندگی میکردی تا اونجا ! خوب شد نمردیما . میگه بیا دیگه انصراف بده اینجا اسموتو بنویس ٫ میخندم کلی . حراست دم در کوچکترین شکی نمیکنه که من دانشجوی اونجا نباشم و من با لبخند رضایت میرم تو . اصن بعضی روزا این بچه روز منو میسازه با اون خنده های ساعت سه صبحش که من غش میکنم واسش ٫ با اون پنج صبح حوس حلیم کردنش و ریز خندیدنش ٫ با اون حماقتش تو انتخاب آهنگاش ٫ با اون جیگرهای بیموقعش ٫ با اون فکرش که سه صبح میخنده میگه پاشو بیا اینجا !!! بعضی روزا از اون روزاییه که فول میشه آدم و این فول بودن تا ساعتها شایدم روزاها ادامه داره . مخصوصا که بارونم میزنه٫ دیگه من برم از فولی بمیرم برگردم

۱ نظر: