۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

غصه

اصن قصه از جایی شروع شد که من شروع کردم به ٫ لگد زدن به بخت خودم
 ...

۳ نظر:

  1. نمیدونم چرا از این جمله ی لگد یا لغط ! زدن به بخت خود ، خاطره ی خوبی ندارم .
    فک کنم دلیلش اینه که اونوقتا توو فیلمای فارسی وقتی آدم بده میخواست دختره رو اغفال یا مجبور کنه که مثلا توو کاباره یا ... کار کنه ، بهش میگفت :
    به بخت خودت لگد - لغط - نزن دختر . بیا و حرفمو گوش کن . بیا بریم . به بخت خودت لغط نزن و ...
    سو تفاهم نشه که ربطی به پست شما نداشت و مثال خوبی نبود . ذکر خاطره ای بود فقط !
    آهان بعد نکنه تو نشستی واسه خودت فیلم قدیمیارو زیرورو کردی که حالا انقدر سریع یاد اون ماجرا میوفتی؟؟؟؟ تاحالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم و گذری بود بر خاطرات و اینروزهاو فرصت ها و این حرفا دیگه ...

    پاسخحذف
  2. اصولا چون که به شدت جبرگرا بوده و به شدت تر ! به بخت و اقبال معتقدم فلذا عرض شود که بخت و اقبال هم از اون چیزاییه که علیرغم مخالفتها و انکارهای بسیار ، متاسفانه یا خوشبختانه وجود داره ، به شدت ! هم وجود داره .
    حالا اینکه آقای بیل گیتس شده ورد زبان بعضیا که هی اونو مث پتک میکوبن توو سر معنقدین به بخت و اقبال ، چیزی از اهمیت قضیه که همانا وجود بخت و اقبال در زندگی ی بشر میباشد ، کم نمیکند ! چرا که فرموده اند :
    در کار گلاب و گل ، حکم ازلی این بود
    کان شاهد بازاری ، وین پرده نشین باشد !
    نکته ی اخلاقی : حالا که همه چی به بخت و اقبال بستگی داره و بخت و اقبال هم همیشه به آدم رو نمیکنه که گفته اند شانس یکبار در خونه ی آدم رو میزنه ، پس بهوش باشیم و بگوش که لغط به بخت و اقبال خویش نزنیم !

    پاسخحذف
  3. این تک جمله هم به دلم نشست

    پاسخحذف