۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

دومینو

یادمه اون خونه قدیمیون که بودیم یواشکی ٫ جعبه دومینورو برمیداشتم و با کوچیکه میشستیم به بازی ٫ الان که فکر میکنم دقیقا یادم نیست بازیش چه جوری بود ٫ یه چیزاهای تاری یادم هست . بعد از اینکه از اونجا اسباب کشی کردیم دیگه اصن یادم نیست کجا دیدمش ٫ یعنی اصن ندیدمش . یه بار دیگه هم سر اسباب  کشی سوم٫ عکسا و کتابای قشنگیو جا گذاشتیم که الان که فکر میکنم افسوس میخورم . نمیدونم این آدما بزرگها چرا به این چیزا توجه نکردن . هر بار که یاد اون عکسا میوفتم دلم میخواس داشتمشون ٫ تا مثل بقیه عکسا میزدم به دیوار . بعضی وقتا میگم کاشکی یه چیزایی وقتی اتفاق میوفتاد که عقلم یه کم بیشتر بود . اینروزها بیکار ترین روزهای زندگیمه ٫ کاری جز کتاب و فکر ندارم . بیشتر فکرم پی اون خونه قدیمس ٫ که چه قدر خوب بود دورم هم غذا میخوردیم ٫ بعضی وقتا رو سفره رو زمین ٫ بعضی وقتا رو میز .خوب بود که همه بودن ٫ شبا از بیکاری چهارتایی تا صبح مسخره بازی درمیوردیمو میخندیدیم ٫ انگار نه انگار که اینهمه فاصله سنی بینمونه . انگار هممون هم سن بودیم . خوب بود که همیشه خونه شلوغ بود ٫ همیشه مهمونی بود . خوب بود که بعضی از سیزده به درها که همه خواب میموندیم مامان کوکو سبزی درست میکرد میرفتیم تو بالکن حیاط ٫ بغل تاب روفرشی پهن میکردیم و میخوردیمو میخندیدیم ٫ خوب بود که همه همیشه تولدا یادشون بود . شب یلداها همیشه شلوغ بود ٫ یادمه بابا همیشه آجیل چهارشنبه سوری میگرفت و بعدش واسمون دم در ٫ جعبه آتیش میزد . دلم واسه اون جا شیشه ای ها تنگ شده که شیشه شیر یا نوشابه میذاشتیم توش میرفتیم شیر یا نوشابه میگرفتیم . ماه رمضونا همیشه سحری پامیشدن همه ٫ چه قد میخندیدیم سحرا ٫ همیشه غذای خوشمزه داشتیم . سال تحویلا چه قدر خوب بود همیشه میرقصیدیم قبلش . یادمه تمام خونه ها ویلایی بود میشد از حیاط خونه ما رفت خونه پشتی ٫ همه چشبیده به هم بود . وقتی برف میومد از اینور کوچه تا اونورش سفید سفید میشد ٫ تقریبا تا زیر زانوم برف بود همیشه . یادمه از این انگور ریز بنفشا داشتیم و گلابی و خرمالو و انار و شاه توت ٫ همیشه میرفتم برگ مو میچیدم که مامان دلمه درست کنه من با شکر و سرکه بخورم . وای که چه قدر اون شیشه رنگیای درهای خونمونو دوست داشتم . از وقتی از اونجا رفتیم دیگه نشده به جز وقتایی که مهمونیه دور هم غذا بخوریم ٫ دیگه سیزده به در ها نمیریم تو حیاط پیش تاب قدیمی ٫ دیگه مامان از اون کوکو سبزیها درست نمیکنه . دیگه همه رفتن ٫ صدا از خونه در نمیاد ٫ کسی تولدا یادش نیست . همه اختلاف سن حالیشون شده . دیگه از اون شیر شیشه ای ها نیست اصن ٫ چه قدر دلم از اون شیرکاکائو کوچیکاشو میخواد . الانم سحریها غذای خوشمزه داریم ولی خوب مثل اونموقع نیست ٫ الان هر کی واسه خودش غذاشو میخوره میخوابه ٫ شاید یه وقتایی مامان بگه بخنده . دیگه اصن شب یلدا نیست مثل قبل ٫ هنوزم آجیل چهارشنبه سوری داریم ولی آتیششو نه . دیگه خونه ها ویلایی نیستن و همسایه ها همو نمیشناسن . تاب هنوز تو حیاطه و میز صندلی تو پشت بوم٫ که اونم فقط من گاهی میرم میشینم اونجا . دیگه نه برف میاد نه ما درخت میوه ای داریم ٫ نمیدونم چرا درختارو زدن از ریشه . خوبه حداقل یه فیلمایی مونده از اونروزا٫ که بشینم ببینم از ته دل بخندم .دیگه حتی دلمه هم درست نمیکنه مامان . برم بگردم دنبال دومینو شاید اینیکی پیدا بشه

۲ نظر:

  1. بگرد دنبال همه ی چیز هایی که پیداشون نیست

    پاسخحذف
  2. یاد و خاطراتی از نوع خاطرات به چهل رسیده یا ز چهل گذشتگان !؟
    چونه نزنید که از سی و پنج دیگه پایین تر نمیام !
    حالا چون شمایین باشه . سگ توو ضرر . همون سی سال . خیرش ببینی .چی فکر کردی واقعا !!! یعنی این خاطره ها به نظرت سی سالس؟ وای حالا خوبه از چهل سال پایین اومدی :))

    پاسخحذف