۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

زن

نشستم رو کاناپه تو آشپزخونه ( بعله کاناپه) پاهامو بغل کردم٫ فکرم خیلی دوره . باهمون لباس مشکیه همیشگیش جلوی سینک وایساده داره مرغ میشوره ٫ میگه بابام خدابیامرز میگفت زن باید پاکی ازش بباره ٫ اصن میگفت زنو اگه از همه نظر بخوای بدونی خوبه یا بد ٫ باید صبح که ازخواب پا میشه دیدش و من میدونی فکرم کجاس ؟ فکرم تو بوسه های خواب آلوده صبحه و زنی که تو ٫ سالهای سال ٫  صبح ها ندیدیش

۲ نظر:

  1. آخ که چقدر این قشنگ بود...
    دمش گرم...
    یه دستی به سر و گوشش بکشی ، یه داستانک از توش در میاد...
    آفرین...

    پاسخحذف