نشستم رو کاناپه تو آشپزخونه ( بعله کاناپه) پاهامو بغل کردم٫ فکرم خیلی دوره . باهمون لباس مشکیه همیشگیش جلوی سینک وایساده داره مرغ میشوره ٫ میگه بابام خدابیامرز میگفت زن باید پاکی ازش بباره ٫ اصن میگفت زنو اگه از همه نظر بخوای بدونی خوبه یا بد ٫ باید صبح که ازخواب پا میشه دیدش و من میدونی فکرم کجاس ؟ فکرم تو بوسه های خواب آلوده صبحه و زنی که تو ٫ سالهای سال ٫ صبح ها ندیدیش
قشنگ بود .
پاسخحذفآخ که چقدر این قشنگ بود...
پاسخحذفدمش گرم...
یه دستی به سر و گوشش بکشی ، یه داستانک از توش در میاد...
آفرین...