۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

عیدونه

صبح دوستکم بیدارم میکنه ٫ شب پیش زود خوابیدم به معنای دیگه غش کردم ٫ میگه بیا بریم هایپر استار . خرید میکنه تا دلش میخواد ٫ بهش میگم این مریضیه٫ الکی چرا خرید میکنی !! نمیفهمه . بابا سفارش ماهی داده ٫ بار اولمه ماهی میخرم گفت که بگم تیغاشو در بیارن ٫ مامان هم سفارش زرشک داده ٫ منم فکر میکنم اینجور چیزاها احتیاج به مهارت داره و میگم بلد نیستم بخرم . هنوز لباسامو عوض نکردم که وسطی میاد میگه میخوایم بریم پارک بدوویم میای ؟؟ میریم پارک منو عروس حال دویدن نداریم ٫ مردم کایت هوا کردن ٫ کایت میخریم هوا میکنیم ٫ میخندیم٫ دوست پیدا میکنیم٫ خوش میگذرونیم٫ خسته میشیم٫ میریم خونه مهمون داریم ٫ مادر تدارک همبرگر دیده و دریغ از یک نون گرد تواین نواحی ٫ زنگ میزنه به مهمون میگه بگیره بیاره در صورتی که میدونه مهمون تا نون پیدا نکنه اینجا بیا نیست ٫ تمام مدت میدووم پذیرایی میکنم ٫ مادر وقتی مهمون داریم جوزده میشه و فقط مهمونارو میبینه . خلاصه مهمون نون باگت معمولی گیرش اومده فقط . شام میخورن٫ ظرف میشورم ٫ میشینیم خستم . همه میرن خونه وسطی عید دیدنی ٫ میریم پایین پذیرایی میکنیم ٫ خستم . مهمونا میرن ظرفارو جمع میکنم ٫ عروس سریع دستکش دست میکنه و منم میام بالا ٫ همه چیز به هم ریخته ٫ جمع میکنم ٫ تمیز میکنم ٫ میشورم ٫ در حال شستن میگم یکی نیست حداقل یه بغل بده بهم یه کم این درد گودی کمرم بخوابه ٫ میام میشینم پشت نت ٫ ساعت سه صبحه جدیده ٫ ساندویج همبرگر سرد شدمو میخورم با آب
 ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر